ملائمدیکشنری عربی به فارسیاختصاص دادن , براي خود برداشتن , ضبط کردن , درخور , مناسب , مقتضي , راحت , راه دست
ملائملغتنامه دهخداملائم . [ م ُ ءِ ] (ع ص ) سازوار: طعام ملائم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). موافق و سازوار: طعام ملائم ؛طعام سازوار و خوشگوار. (ناظم الاطباء). موافق و مناس
ملائمةلغتنامه دهخداملائمة. [ م ُ ءَ م َ ] (ع مص ) سازواری کردن . (از منتهی الارب ). سازواری دو چیز را فراهم آوردن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || صلح کردن میان قوم .(منتهی الار