مقیدفرهنگ مترادف و متضاد۱. بسته، مشروط، منوط، وابسته ۲. پایبست، پایبند ۳. دامنگیر، دچار ۴. اسیر، حبس، دربند، گرفتار ۵. علاقهمند ۶. مطلق ≠ رها ۷. معتقد ۸. متعهد
formalدیکشنری انگلیسی به فارسیرسمی، صوری، قرار دادی، دارای فکر، تفصیلی، لباس رسمی شب، مقید به اداب ورسوم اداری
کلبی هالغتنامه دهخداکلبی ها. [ ک َ ] (اِخ ) فرقه ای از فلاسفه ٔ یونان که بوسیله ٔ «آنتیس تن » یکی از شاگردان سقراط پایه گذاری و سپس بوسیله ٔ دیوژن (دیوجانس ) مشهور گردید و شهرت آنا
کاظملغتنامه دهخداکاظم . [ ظِ ] (اِخ ) (موسی بن جعفر...) در حبیب السیر آمده است : ولادت شریف امام هفتم درابوا که منزلی است در میان مکه و مدینه فی صفر سنه ٔثمان و عشرین و مائه اتف
زجللغتنامه دهخدازجل . [ زَ ج َ ] (ع اِ) بازی . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (از متن اللغة). بازی و لعب . (ناظم الاطباء). || آواز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). صوت و آوا
اردشیر بابکانلغتنامه دهخدااردشیر بابکان .[ اَ دَ / دِ رِ ب َ ] (اِخ ) مؤسس سلسله ٔ ساسانی . شورش و اختلالی که در آغاز قرن سوم میلادی در ایالت پارس واقع شد انحطاط قدرت اشکانیان را در آن