مقورلغتنامه دهخدامقور. [ م ُ ق َوْ وَ ] (ع ص ) قطران مالیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به قطران اندوده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || قواره
مقورلغتنامه دهخدامقور. [ م ُ وَرر ] (ع ص ) اسب باریک میان . (مهذب الاسماء).اسب باریک پهلو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
چشمه مولیدلغتنامه دهخداچشمه مولید. [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان المقورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند که در 24 هزارگزی شمال بیرجند واقع است . کوهستانی و معتدل است و 449 تن سکنه د
جادوپیشهلغتنامه دهخداجادوپیشه . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) ساحر. جادوگر. کسی که جادو کند : چرخ جادوپیشه چون زرین قواره کرد کم دامن کحلیش را چینی مقور ساختند. خاقانی .رجوع به جادو شود.
کحلیلغتنامه دهخداکحلی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) منسوب به کحل . (ناظم الاطباء). || نام جامه ای است سیاه که بیشتر زنان ولایت (ایران ) پوشند. || سرمه ای رنگ . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
زرین قوارهلغتنامه دهخدازرین قواره . [ زَرْ ری ق ُ /ق َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) پاره ٔ زرین . رجوع به قواره شود. || کنایه از قرص خورشید : چرخ جادوپیشه چون زرین قواره کرد گم دامن کحلیش را
صادراتلغتنامه دهخداصادرات . [ دِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صادرة. مقابل واردات . || در تداول علمای اقتصاد و بازرگانان ، کالاهائی است که از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر و مخصوصاً از کشوری به کشور