مقهورلغتنامه دهخدامقهور. [ م َ ] (ع ص ) مغلوب و مغلوب شده و چیره شده بر وی و منهزم و شکست خورده . (ناظم الاطباء). قهرشده . شکسته . بشکسته . آن که بر او چیره شده باشند. (یادداشت ب
مقهور ساختنفرهنگ مترادف و متضادشکست دادن، مغلوب کردن، تارومار کردن، سرکوب کردن، منهزم کردن ≠ مقهور شدن
استعبددیکشنری عربی به فارسیبنده کردن , غلا م کردن , به بردگى كشاند , مقهور كرد , به زانو درآورد , خاضع و تسليم كرد , خوار كرد , استثمار كرد
understandingدیکشنری انگلیسی به فارسیدرك كردن، فهم، ادراک، توافق، خرد، هوش، تظر، فهمیده، ماهر، با هوش، مطلع
خوارکردهلغتنامه دهخداخوارکرده . [ خوا / خا ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زبون کرده . ذلیل کرده . مقهورکرده . (یادداشت بخط مؤلف ) : چون دل لشکر ملک نگاه ندارددرگه ایوان چنانکه درگه مید
أخْضَعَدیکشنری عربی به فارسیمقهور کرد , شکست داد , به زانو درآورد , وادار به تسليک کرد , مشمول گردانيد , زير پوشش برد , تحتِ… قرار داد , زيرِ … قرار داد (گذاشت) , مورد … قرار داد