مقناةلغتنامه دهخدامقناة. [ م َ ] (ع اِ) مقنوة. سایه که آفتاب بر آن نتابد. (مهذب الاسماء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مغناةلغتنامه دهخدامغناة. [ م َ / م ُ ] (ع مص ) نایب بسند شدن . (از منتهی الارب ). بی نیازی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): اغنی عنه مغناة فلان و مغناه ؛ یعنی نایب کافی او شد فلان
مقنعةلغتنامه دهخدامقنعة. [ م ِ ن َ ع َ ] (ع اِ) بر سر افکندنی . مِقنَع. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). آنچه زنان سر خود را بدان پوشانند. (از اقرب الموارد). پوشاکی از پارچه ٔ اعلا
مَزَّقْنَاهُمْفرهنگ واژگان قرآنآنان را متلاشي و تار ومار كرديم ("مَزَّقْنَاهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ " يعني آنان را به شدت و به طور كامل متلاشي و تار ومار كرديم)
مقنعه، چارقدگویش اصفهانی تکیه ای: čârqat طاری: čârqad طامه ای: čârqat طرقی: čârqad کشه ای: čârqat نطنزی: čârqat
مقناءةلغتنامه دهخدامقناءة. [ م َ ن َ ءَ ] (ع اِ) جایی که آفتاب نرسد. مقناة. مقنوءة. مقنوة. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
نسرملغتنامه دهخدانسرم . [ ن َ رَ ] (اِ) جائی که آفتاب بر او نیفتد. مقناة. مقنوه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نَسَر شود.