مقطوعهلغتنامه دهخدامقطوعه . [ م َ ع َ / ع ِ ] (از ع ، ص ) قطع شده و بریده شده و مقطوع . (ناظم الاطباء).
مقطوعةلغتنامه دهخدامقطوعة. [ م َ ع َ ] (ع ص ) تأنیث مقطوع . ج ، مقطوعات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقطوع شود. || قطعه (شعر). ج ، مقطوعات : ملح من مقطوعاته فی کل فن
مقطورةدیکشنری عربی به فارسیگياهي که بزمين يا در و ديوار ميچسبد , يدک دوچرخه ياسه چرخه ياواگن , ترايلر , اتومبيل يدک کش , يدک , ردپاگير , باترايلر حمل کردن
مقطوعةلغتنامه دهخدامقطوعة. [ م َ ع َ ] (ع ص ) تأنیث مقطوع . ج ، مقطوعات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقطوع شود. || قطعه (شعر). ج ، مقطوعات : ملح من مقطوعاته فی کل فن
علیویلغتنامه دهخداعلیوی . [ ] (اِخ ) نام فخذی است که در قرای مقطوعة و طابویة، از دیرالزور، که یکی از مناطق کشور سوریه است به سر می برند. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحالة ج 2 ص
ممنوعةلغتنامه دهخداممنوعة. [ م َ ع َ ] (ع ص ) مؤنث ممنوع : لا مقطوعة و لا ممنوعة. (قرآن 33/56). رجوع به ممنوع شود.- اراضی یا جزایر ممنوعه ؛ آنجاها که رفتن و دیدن آن ممتنع و یا غ
مقطوعاتلغتنامه دهخدامقطوعات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مقطوعة. رجوع به مقطوعة شود. || جأت الخیل مقطوعات ؛ آمدند سواران شتابان از پی یگدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنند
ذات حصلغتنامه دهخداذات حص . [ ت ُ ح َص ص ] (ع ص مرکب ) رحم ذات حص ّ. رحم محصوصة. رَحِم حاصةَ، رحم مقطوعه . خویشی گسسته .