مقسوحلغتنامه دهخدامقسوح . [ م َ ] (ع ص ) خشک کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صلب . (اقرب الموارد).
مسوحلغتنامه دهخدامسوح . [ م َ ] (ع اِ) آنچه در مالیدن آن بر بدن بسیار مبالغه در دَلک عضو نکنند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). داروئی که بوسیله ٔ آن بدن را مسح کنند. (از بحر الجواهر). ج