مقدمة عربة المدفعدیکشنری عربی به فارسیخميده , سربزير , مطيع , تاشو , خم شو , نرم , خم کردن , تاکردن , خميده کردن , تمرين نرمش کردن
مقدمةدیکشنری عربی به فارسیجلو() , قدامي , پيش نما , نزديک نما (در برابر دور نما) , منظره جلو عکس , زمين جلو عمارت , مقدمه , ديباچه , معارفه , معرفي , معرفي رسمي , اشناسازي , معمول سازي ,
مقدمةًلغتنامه دهخدامقدمةً. [ م ُ ق َدْ دِ م َ تَن ْ ] (ع ق ) در مقدمه . بعنوان مقدمه . درآغاز : آدابی است که در علم شریف انساب ، مقدمةً عنوان می کنند. (المآثر والاَّثار ص 116). و
مقدمهفرهنگ مترادف و متضاد۱. آغاز، اول، ابتدا ۲. پیشگفتار، دیباچه، سرآغاز، فاتحه ≠ موخره ۳. بدو، فاتحه، نخست ۴. پیشانی، جبین، ناصیه ۵. پیشرو لشکر، طلیعه ۶. رویداد، اتفاق، حادثه، جریان، و