مقدادلغتنامه دهخدامقداد. [ م ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن حسین سیوری حلی اسدی از علما و متکلمین قرن هشتم هجری است . او راست : نهج المسترشدین فی اصول الدین و کنزالعرفان فی فقه ال
مقدادلغتنامه دهخدامقداد. [ م ِ ] (اِخ ) ابن عمروبن اسود (37 سال پیش از هجرت - 33 هَ . ق .). صحابی است بدری (منسوب به بدر) قدیم الاسلام و او ابوسعید مقدادبن عمروبن ثعلبةبن مالک بن
مقدادفرهنگ نامها(تلفظ: meqdād) (عربی) بسیار قطع کنندهی چیز ؛ (در اعلام) نام یکی از اصحاب بزرگ رسول اکرم (ص) که مردی فاضل و دانشمند و شجاع بود و یکی از هفت نفری است که در آغاز
مغدادلغتنامه دهخدامغداد. [ م ِ ] (ع ص ) بسیارخشم از مرد و زن یا پیوسته خشم . (منتهی الارب ). رجل مغداد؛ مرد بسیار خشم و پیوسته در خشم ، و چنین است امراءة مغداد. (ناظم الاطباء) (ا
مغدادلغتنامه دهخدامغداد.[ م َ ] (اِخ ) نام بغداد است . (آنندراج ). لغتی است در بغداد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
علی مقدادلغتنامه دهخداعلی مقداد. [ ع َ م ِ ] (اِخ ) (شیخ ...) وی از اهالی یمن بود و در آغاز کار با امرای ترک عثمانی دریمن مربوط گشت ولی عثمانی ها به وی بدگمان شدند و اورا دستگیر ساخت
فاضل مقدادلغتنامه دهخدافاضل مقداد. [ ض ِل ِ م ِ ] (اِخ ) مقدادبن عبداﷲبن محمدبن حسین بن محمد حلی سیوری ، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به شرف الدین . ازفقهای متکلم و از بزرگان علمای امامیه
علی مقدادلغتنامه دهخداعلی مقداد. [ ع َ م ِ ] (اِخ ) (شیخ ...) وی از اهالی یمن بود و در آغاز کار با امرای ترک عثمانی دریمن مربوط گشت ولی عثمانی ها به وی بدگمان شدند و اورا دستگیر ساخت
فاضل مقدادلغتنامه دهخدافاضل مقداد. [ ض ِل ِ م ِ ] (اِخ ) مقدادبن عبداﷲبن محمدبن حسین بن محمد حلی سیوری ، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به شرف الدین . ازفقهای متکلم و از بزرگان علمای امامیه
ابوسعیدلغتنامه دهخداابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) مقدادبن عمروبن ثعلبةبن مالک بن ربیعه ٔ صحابی بدری . رجوع به مقداد... شود.