مقتعدلغتنامه دهخدامقتعد. [ م ُ ت َ ع َ ] (ع ص ) شتری که شبان برای حاجات خود نگاه می دارد. (ناظم الاطباء).
مقتعدلغتنامه دهخدامقتعد. [ م ُ ت َع ِ ] (ع ص ) قعده سازنده شتر را. (آنندراج ). شبانی که شتر قعده را برای خود نگاه می دارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اقتعاد شود.
مقتادلغتنامه دهخدامقتاد. [ م ُ ] (ع ص ) رام . فرمانبردار. مطیع. منقاد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مقعد (مخرج)گویش اصفهانی تکیه ای: maqɂad طاری: maqɂad طامه ای: maqɂad طرقی: hel-e kün کشه ای: maqɂad نطنزی: maqɂad
مقعددیکشنری عربی به فارسینيمکت , کرسي قضاوت , جاي ويژه , روي نيمکت يامسند قضاوت نشستن يا نشاندن , نيمکت گذاشتن (در) , بر کرسي نشستن , نشيمن گاه پرنده , چوب زير پايي , تير , ميل , جايگاه
ذوالنونلغتنامه دهخداذوالنون . [ ذُن ْ نو ] (اِخ ) (از: ذوصاحب و مالک و نون به معنی ماهی ) اسم سیف لهم قیل کان لمالک بن قیس اخی قیس بن زهیر لکونه علی مثال سمکة فقتله حمل بن بدر و اخ