مقتضالغتنامه دهخدامقتضا. [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) تقاضاکرده شده . طلب شده . درخواست شده . ضرورشده و محتاج شده . (از ناظم الاطباء). اقتضا. خواست . لازمه . لازم . بایست . بایسته : از
مغتذالغتنامه دهخدامغتذا. [ م ُ ت َ ] (ع اِ) در بیت زیر به معنی غذا، و به مجاز مایه ٔ تفریح ، سبب خوشحالی ، سرگرمی ، موجب انبساط آمده است : لابه کردش ترک کز بهر خدالاغ می گو کان م
ابن الوقتفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کسی که به مقتضای وقت و زمان کار میکند و وقت را غنیمت میشمارد؛ فرصتطلب.۲. (تصوف) ویژگی صوفیای که به زمان حال و گذشته توجه نمیکند و تنها به واردات غیبی تو
اصولیلغتنامه دهخدااصولی . [ اُ ] (ص نسبی ) عالم متعمق در اصول علوم یا متمسک به اصول یا رونده بر مقتضای اصول . (از قطر المحیط). طایفه ای از علمای اسلام که در امور شرعیه به علم اصو
مصلحت نگاه داشتنلغتنامه دهخدامصلحت نگاه داشتن . [ م َ ل َ ح َ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) رعایت مقتضای زمان و مکان کردن . رعایت صلاح کار کردن . جانب صواب کارها نگه داشتن : بوسهل حمدوی مردی کافی و
شکلگیری آنمنego development, ego formationواژههای مصوب فرهنگستاندر نظریۀ روانکاوی، فرایندی که بخشی از فرومن را به مقتضای محیط بهتدریج به آنمن تبدیل میکند
مصلحت آمیزلغتنامه دهخدامصلحت آمیز. [ م َ ل َ ح َ ] (ن مف مرکب )مطابق صلاح کار. بر وفق مصلحت و مقتضا. آمیخته و توام با صواب و صلاح و خیرخواهی : دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز.