مقاعدلغتنامه دهخدامقاعد. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) حافظ و نگهبان . || از وحش و طیر آنچه از پس پشت درآید. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || نشیننده با کسی . (ناظم الاطبا
مقاعدلغتنامه دهخدامقاعد. [ م َ ع ِ] (ع اِ) ج ِ مَقعَد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ مقعد و مقعدة. (ناظم الاطباء). جاهای نشستن . (غیاث ) (آنندراج ). || جاهای قرار گرفتن : رک
مقاعدةلغتنامه دهخدامقاعدة. [ م ُ ع َ دَ ] (ع مص ) نشستن با کسی . (ناظم الاطباء). با کسی نشستن . مجالست . (از اقرب الموارد).
مقاعدةلغتنامه دهخدامقاعدة. [ م ُ ع ِ دَ ](ع اِ) زن . || چیزی بر هیئت جامه دان که بر وی می نشینند. || غراره ای که در وی گوشت خشک و نان و جز آن نهند. || ریگ توده ٔ گرد. || کوه چسبید
مقعد (مخرج)گویش اصفهانی تکیه ای: maqɂad طاری: maqɂad طامه ای: maqɂad طرقی: hel-e kün کشه ای: maqɂad نطنزی: maqɂad
مقاعدةلغتنامه دهخدامقاعدة. [ م ُ ع َ دَ ] (ع مص ) نشستن با کسی . (ناظم الاطباء). با کسی نشستن . مجالست . (از اقرب الموارد).
مقاعدةلغتنامه دهخدامقاعدة. [ م ُ ع ِ دَ ](ع اِ) زن . || چیزی بر هیئت جامه دان که بر وی می نشینند. || غراره ای که در وی گوشت خشک و نان و جز آن نهند. || ریگ توده ٔ گرد. || کوه چسبید
مَلَئِهِفرهنگ واژگان قرآنجمعیت عظیم و متفقش - اشراف و بزرگان قومش -درباریانش (کلمه ملا به معناي جماعتي از مردم است که بر يک نظريه اتفاق کردهاند و اگر چنين جمعيتي را ملا ناميدند براي اي
مَلَئِهِمْفرهنگ واژگان قرآنجمعیت عظیم و متفقشان - اشراف و بزرگان قومشان -درباریانشان (کلمه ملا به معناي جماعتي از مردم است که بر يک نظريه اتفاق کردهاند و اگر چنين جمعيتي را ملا ناميدند ب