مفیقلغتنامه دهخدامفیق . [ م ُ ] (ع ص ) هوشیار. (غیاث ) (آنندراج ) : این مثل از خود نگفتم ای رفیق سرسری مشنو چو اهلی و مفیق . مولوی . || بیدارشونده . بیدار : ز خواب هوی گشت بیدار
مفاویقلغتنامه دهخدامفاویق . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُفیق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ِ مفیق و مفیقة.(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مفیق شود.
افاقةلغتنامه دهخداافاقة. [ اِ ق َ ] (ع مص ) در زه نهادن سوفار تیر را تا سر کند. (از منتهی الارب ). در زه نهادن سوفار تیر را. (از ناظم الاطباء). فوق تیر بر زه نهادن تا تیراندازی ک
اسامةلغتنامه دهخدااسامة. [ اُ م َ ] (اِخ ) ابن مرشدبن علی بن مقلدبن نصربن منقذ الکنانی و الکلبی الشیزری الملقب بمؤیدالدولةمجدالدین و المکنی بابی المظفر از اکابر بنی منقذ اصحاب ق
منوچهریلغتنامه دهخدامنوچهری . [ م َ چ ِ ] (اِخ ) ابوالنجم احمدبن قوص بن احمد منوچهر دامغانی ، از جمله شعرای طراز اول ایران در نیمه ٔ اول قرن پنجم هجری قمری است . اسم و نسب او چنانک