مفکرلغتنامه دهخدامفکر. [ م ُ ف َک ْ ک َ ] (ع ص ) اندیشیده شده . آنچه موضوع اندیشه واقعشود. چیزی که درباره ٔ آن اندیشیده شود : ز اندیشه غمی گشت مرا جان به تفکرپرسنده شد این نفس م
مفکرلغتنامه دهخدامفکر. [ م ُ ف َک ْ ک ِ ] (ع ص ) اندیشه نماینده .(آنندراج ). فکرکننده . (غیاث ). آنکه اندیشه می نماید.(ناظم الاطباء). اندیشه کننده . اندیشنده : ز اندیشه غمی گشت
مفکرهلغتنامه دهخدامفکره . [ م ُ ف َک ْ ک ِ رَ ] (ع ص ، اِ) مفکرة. تأنیث مفکر. رجوع به مفکر شود. || قوتی است مرتب در تجویف اوسط دماغ که عمل ترکیب و تحلیل فرآورده های خیال و وهم ا
نفس مفکرلغتنامه دهخدانفس مفکر.[ ن َ س ِ م ُ ف َک ْ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفس فاکره . نفس عاقله . رجوع به نفس فاکره شود : زاندیشه نمی گشت مرا جان به تفکرپرسنده شد این نفس مفک
مفکرهلغتنامه دهخدامفکره . [ م ُ ف َک ْ ک ِ رَ ] (ع ص ، اِ) مفکرة. تأنیث مفکر. رجوع به مفکر شود. || قوتی است مرتب در تجویف اوسط دماغ که عمل ترکیب و تحلیل فرآورده های خیال و وهم ا