مفوضلغتنامه دهخدامفوض . [ م ُ ف َوْ وَ ] (اِخ ) (الَ ...) الی اﷲ جعفربن المعتمد علی اﷲ (متوفی 280 هَ . ق .). المعتمد به سال 261 هَ . ق . وی را به ولایت عهدی خود برگزید، اما به سال 279 هَ . ق
مفوضلغتنامه دهخدامفوض . [ م ُ ف َوْ وَ ] (ع ص ) کار به کسی واگذاشته شده . (غیاث ) (آنندراج ). سپرده شده . بازگذاشته شده . تفویض شده . (از ناظم الاطباء). واگذاشته . واگذارکرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حدیث لشکر و سالار چیزی سخت و نازک است و به پادشاه مفوض . (تاری
مفوضلغتنامه دهخدامفوض .[ م ُ ف َوْ وِ ] (ع ص ) کار به کسی واگذارنده . (غیاث )(آنندراج ). || آنکه کار خویش به خدا بازگذارد. آنکه امر خود به خدای تفویض کند : پرسیدند که بنده ٔ مفوض که بود، گفت : چون مأیوس بود ازنفس و فعل خویش و پناه با خدای دهد در جمله ٔ احوال و او را ه
مفؤدلغتنامه دهخدامفؤد. [ م َ ئو ] (ع ص ) (از «ف ء د») گوشت بریان کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بریان کرده شده . (از اقرب الموارد). || نان بر خاکستر گرم پخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بر خاکستر گرم نهاده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بددل . (منتهی الارب ) (آنندر
مفیدلغتنامه دهخدامفید. [م ُ ] (اِخ ) عبدالرحمان نیشابوری . از علمای تشیع است . مؤلف کتاب النقض وی و برادرش ، ابوسعید محمد را ازمتأخران می شمارد. و رجوع به کتاب النقض ص 51 شود.
مفوضیهلغتنامه دهخدامفوضیه . [ م ُ ف َوْ وِ ضی ی َ ] (اِخ ) گروهی که گویند خدا خلق جهان را به محمد (ص ) تفویض کرده است .(از تعریفات جرجانی ). و رجوع به دو مدخل قبل شود.
مفوضهلغتنامه دهخدامفوضه . [ م ُ ف َوْ وِ ض َ ] (اِخ ) فرقه ای از غلات شیعه که گویند خدا محمد را خلق کرد و سپس خلق دنیا را به او به تفویض نمود و محمد خالق دنیاست . و گفته شده است که این کار را به علی تفویض کرد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). از فرق شیعه هستند که امور تکوینیه ٔ عالم و مسائل تشریعیه
مفوضةلغتنامه دهخدامفوضة. [ م ُف َوْ وَ / وِ ض َ ] (ع ص ) زنی که بدون ذکر مهر یا بدون مهر به عقد ازدواج کسی درآمده باشد. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی ). زنی که بدون تسمیه ٔ مهر یا بدون مهر به عقد ازدواج کسی درآید و یا زنی که به ولی خود اجازه دهد که او ر
مفوضیلغتنامه دهخدامفوضی . [ م ُ ف َوْوِ ضی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مفوضه که از غلات شیعه می باشند. (از الانساب سمعانی ). و رجوع به مفوضه شود.
مفوضيةدیکشنری عربی به فارسیماموريت , تصدي , حق العمل , فرمان , حکم , هيلت , مامورين , کميسيون , انجام , گماشتن , ماموريت دادن , سفارت , نمايندگي , ايلچي گري , وزارت مختار
واگذاشتهلغتنامه دهخداواگذاشته . [ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) متروک . رها شده . ول شده . || مفوض . تسلیم شده . سپرده شده . تحویل شده .
بازگذاشتهلغتنامه دهخدابازگذاشته . [ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مفوض . سپرده . || بازگذاشته ٔ مرده ؛ ترکه . میراث . مرده ریگ .
اردلغتنامه دهخداارد. [ اَ رَ ] (اِخ ) مخفف اراد است و آن نام فرشته ایست که تدبیر و مصالح روز ارد که بنام او مسمی است بدو مفوض است . (شمس اللغات ). رجوع به اَرْد شود.
مفوضیهلغتنامه دهخدامفوضیه . [ م ُ ف َوْ وِ ضی ی َ ] (اِخ ) گروهی که گویند خدا خلق جهان را به محمد (ص ) تفویض کرده است .(از تعریفات جرجانی ). و رجوع به دو مدخل قبل شود.
مفوضهلغتنامه دهخدامفوضه . [ م ُ ف َوْ وِ ض َ ] (اِخ ) فرقه ای از غلات شیعه که گویند خدا محمد را خلق کرد و سپس خلق دنیا را به او به تفویض نمود و محمد خالق دنیاست . و گفته شده است که این کار را به علی تفویض کرد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). از فرق شیعه هستند که امور تکوینیه ٔ عالم و مسائل تشریعیه
مفوضةلغتنامه دهخدامفوضة. [ م ُف َوْ وَ / وِ ض َ ] (ع ص ) زنی که بدون ذکر مهر یا بدون مهر به عقد ازدواج کسی درآمده باشد. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی ). زنی که بدون تسمیه ٔ مهر یا بدون مهر به عقد ازدواج کسی درآید و یا زنی که به ولی خود اجازه دهد که او ر
مفوضیلغتنامه دهخدامفوضی . [ م ُ ف َوْوِ ضی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مفوضه که از غلات شیعه می باشند. (از الانساب سمعانی ). و رجوع به مفوضه شود.
مفوضيةدیکشنری عربی به فارسیماموريت , تصدي , حق العمل , فرمان , حکم , هيلت , مامورين , کميسيون , انجام , گماشتن , ماموريت دادن , سفارت , نمايندگي , ايلچي گري , وزارت مختار