مفوضلغتنامه دهخدامفوض . [ م ُ ف َوْ وَ ] (اِخ ) (الَ ...) الی اﷲ جعفربن المعتمد علی اﷲ (متوفی 280 هَ . ق .). المعتمد به سال 261 هَ . ق . وی را به ولایت عهدی خود برگزید، اما به س
مفوضلغتنامه دهخدامفوض . [ م ُ ف َوْ وَ ] (ع ص ) کار به کسی واگذاشته شده . (غیاث ) (آنندراج ). سپرده شده . بازگذاشته شده . تفویض شده . (از ناظم الاطباء). واگذاشته . واگذارکرده .
مفوضلغتنامه دهخدامفوض .[ م ُ ف َوْ وِ ] (ع ص ) کار به کسی واگذارنده . (غیاث )(آنندراج ). || آنکه کار خویش به خدا بازگذارد. آنکه امر خود به خدای تفویض کند : پرسیدند که بنده ٔ مفو
مفوضيةدیکشنری عربی به فارسیماموريت , تصدي , حق العمل , فرمان , حکم , هيلت , مامورين , کميسيون , انجام , گماشتن , ماموريت دادن , سفارت , نمايندگي , ايلچي گري , وزارت مختار
مفوضیهلغتنامه دهخدامفوضیه . [ م ُ ف َوْ وِ ضی ی َ ] (اِخ ) گروهی که گویند خدا خلق جهان را به محمد (ص ) تفویض کرده است .(از تعریفات جرجانی ). و رجوع به دو مدخل قبل شود.
مفوضهلغتنامه دهخدامفوضه . [ م ُ ف َوْ وِ ض َ ] (اِخ ) فرقه ای از غلات شیعه که گویند خدا محمد را خلق کرد و سپس خلق دنیا را به او به تفویض نمود و محمد خالق دنیاست . و گفته شده است
مفوضةلغتنامه دهخدامفوضة. [ م ُف َوْ وَ / وِ ض َ ] (ع ص ) زنی که بدون ذکر مهر یا بدون مهر به عقد ازدواج کسی درآمده باشد. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی ). زنی که بدون تسمیه
مفوضهلغتنامه دهخدامفوضه . [ م ُ ف َوْ وِ ض َ ] (اِخ ) فرقه ای از غلات شیعه که گویند خدا محمد را خلق کرد و سپس خلق دنیا را به او به تفویض نمود و محمد خالق دنیاست . و گفته شده است