مفلوجلغتنامه دهخدامفلوج . [ م َ ] (ع ص ) آنکه اندام او از بیماری سست شده باشد، ج ، مفالیج . (مهذب الاسماء). فالج زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). گرفتار فالج . (ناظم الاط
مفلوجکلغتنامه دهخدامفلوجک . [ م َ ج َ ] (ص مصغر) مصغر مفلوج . مفلوج خرد. مفلوج حقیر : از این مفلوجکی زین دود کندی از این مجهولکی بی دودمانی .انوری .
مَفْلوْکگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی فقر ، بیچاره ، ندار ، کسی که ثروت یا خانواده یا موقعیت خود را از دست داده است.
مفلوجکلغتنامه دهخدامفلوجک . [ م َ ج َ ] (ص مصغر) مصغر مفلوج . مفلوج خرد. مفلوج حقیر : از این مفلوجکی زین دود کندی از این مجهولکی بی دودمانی .انوری .
ظفرجویلغتنامه دهخداظفرجوی . [ ظَ ف َ ] (نف مرکب ) طلبنده و جوینده ٔ ظفر و پیروزی : بر شخص ظفرجوی فتد لرزه ٔ مفلوج بر لفظ سخنگوی زند لکنت تمتام .مسعودسعد.
مفالیجلغتنامه دهخدامفالیج . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مفلوج ، به معنی فالج زده . (آنندراج ). ج ِ مفلوج . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مفلوج شود.