مفلسفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیچیز، بینوا، تهیدست، درویش، فقیر، گدا، مستمند، مسکین، معسر، ندار ۲. محجور، یکلاقبا، ورشکست، ورشکسته ≠ دارا، منعم
مفلسلغتنامه دهخدامفلس . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) محتاج . درویش . تهیدست . (از آنندراج ). کسی که فلس و پشیزی نداشته باشد. درویش . تنگدست . بی چیز. بینوا. (از ناظم الاطباء). آنکه وی را
مفلسلغتنامه دهخدامفلس . [ م ُ ل ِ ] (اِخ ) شاعری است از قصبه ٔ «کون آباد» هندوستان و این بیت از اوست :جهد کن تا پیش محتاج آبرو پیدا کنی قطره چون گوهر شود فیضش به دهقان می رسد.و
مفلس شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیچیزشدن، معسر گشتن، بینوا گشتن، تهیدست شدن، فقیر شدن ۲. ورشکست شدن، ورشکسته شدن
مفلس دهلویلغتنامه دهخدامفلس دهلوی . [ م ُ ل ِ س ِ دِ ل َ ] (اِخ ) امان اﷲ مکتبدار شاعر. صاحب تذکره ٔ گلشن آرد: به معلمی اطفال گذر اوقات می نمود و نقش نگینش المفلس فی امان اﷲ بود. از ا
خشتهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمفلس؛ بینوا؛ بیچیز؛ تهیدست: ◻︎ معذور کن ای شیخ که گستاخی کردم / زیرا که غریبم من و مجروحم و خشته (ابوالعباس ربنجنی: شاعران بیدیوان: ۱۳۶).