مفطورلغتنامه دهخدامفطور. [ م َ ] (ع ص ) سرشته . مجبول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حکیم رومی گفت : ای شه زاده ! بیشتر اوصاف ... در ذات اصفهان و نفس آن مجبول و مفطور است و شهر
مقطورةدیکشنری عربی به فارسیگياهي که بزمين يا در و ديوار ميچسبد , يدک دوچرخه ياسه چرخه ياواگن , ترايلر , اتومبيل يدک کش , يدک , ردپاگير , باترايلر حمل کردن
مأطورلغتنامه دهخدامأطور. [ م َءْ ] (ع ص ، اِ) چاهی که در پهلوی آن چاه دیگر باشد.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آبی که در رفتن نرم باشد و گرداگرد
مأطورةلغتنامه دهخدامأطورة. [ م َءْ رَ ] (ع اِ) شیردوشه ٔ چرمین که بر سر آن چوب گرد گذاشته کناره ٔ آن را بدان چوب بدوزند.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب ا
گرمیلغتنامه دهخداگرمی . [ گ َ ] (اِخ ) محمدقاسم کاشانی . از احفاد اهلی شیرازی است و طبعش مفطور به سخن پردازی . از باب ظرافت به لابه در بزم خود او را می بردند و به ملا گربه مخاطب
مطبوعفرهنگ مترادف و متضادپسندیده، خوب، خوشایند، کش، دلپذیر، دلپسند، دلچسب، دلخواه، زیبا، مرغوب، مفطور، مطلوب، مقبول، ملایم، نیک ≠ نامطبوع
مجبوللغتنامه دهخدامجبول . [ م َ ] (ع ص ) آفریده شده و طبعی و جبلت کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). ساخته شده در طبیعت و طبیعی . (ناظم الاطباء). سرشته . نهاده . جبلی . مفطور. مطبوع
عدل گستریلغتنامه دهخداعدل گستری . [ ع َ گ ُ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل دادگستر. دادگستری : مفخر اول البشر، مهدی آخر زمان وحی بجانش آمده آیت عدل گستری . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 423).اگر ع
معلملغتنامه دهخدامعلم . [ م ُ ع َل ْ ل َ ] (ع ص ) تعلیم داده شده و آداب آموزانیده شده و اکثر استعمال این لفظ در حیوانات است چون سگ معلم و بوزنه ٔ معلم و طوطی معلم و علی هذا القی