مفروزلغتنامه دهخدامفروز. [ م َ ] (ع ص ) جداکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). پراکنده و جداکرده و دورکرده . (ناظم الاطباء). جداکرده شده . معین شده . (از اقرب الموارد). || ملکی که سها
مفروزفرهنگ انتشارات معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - پراکنده ، جدا کرده . 2 - دور کرده . 3 - تحدید حدود شده .
مفروضلغتنامه دهخدامفروض . [ م َ ] (ع ص ) واجب و فریضه کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فرموده ٔخدای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آنچه
مهروزفرهنگ نامها(تلفظ: mah ruz) (مَه = ماه + روز) ، ماه روز ، ماهی که در روز نمایان است ؛ (به مجاز) زیبا رو .
موروز سوارگویش بختیاریمورچهسوار (نام مورچهاى بزرگ و سیاهرنگ که شکم خود را بالا مىگیرد و سریع حرکت مىکند).
اکسلغتنامه دهخدااکس . [ اِ ک ُ ] (اِخ ) قسمت شمالی بریتانیای کبیر که بواسطه ٔ جبال شویت از انگلستان مفروز گردید و در حدود پنج میلیون جمعیت و هفتادوهفتهزاروصدوهفده کیلومترمربع م
بشاریاتلغتنامه دهخدابشاریات . [ ب َی ْ یا ] (اِخ ) ناحیه ای از همدان که بفرمان هارون الرشید از آن مفروز و به قزوین منضم گردید: چون هارون الرشید قزوین را شهر میساخت ناحیت بشاریات و
رخ فروختنلغتنامه دهخدارخ فروختن . [رُ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) مخفف رخ افروختن : تو به بادام و پسته رخ مفروزهیچ گنبد نگه ندارد گوز. سنایی .و رجوع به رخ افروختن و روی افروختن شود.
پیائوهیلغتنامه دهخداپیائوهی . (اِخ ) یکی از ایالات شمالی برزیل و در ترتیب اخیر یکی از جماهیر متفقه ٔ برزیل بشمار است ،از دو طرف جنوب شرقی و جنوب غربی بوسیله ٔ یکرشته جبال از دو جمه
جدالغتنامه دهخداجدا. [ ج ُ ] (ص ،ق ) سوا. تنها. منفصل . مفروق . (ناظم الاطباء). مفروز.متمایز. جدا بضم اول در اوستا یتا و در پهلوی جت جتاک یا یت یتاک و در اورامانی جیا و همریشه