مفتوللغتنامه دهخدامفتول . [ م َ ] (ع ص ) تافته . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر چیز تافته شده و پیچیده شده . (ناظم الاطباء). فتیله کرده . فتیله شده . تاب داد
مفتولفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. رشتۀ باریک فلزی که مانند نخِ تابیده است.۲. (صفت) تابیدهشده؛ تابدادهشده؛ پیچیده.
مفتول سازیلغتنامه دهخدامفتول سازی . [ م َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل مفتول ساز : رواج ملیله دوزی و مفتول سازی و سرمه دوزی در البسه ٔ رسمیه . (المآثرو الاَّثار ص 101). || (اِ مرکب ) محل