مفالیجلغتنامه دهخدامفالیج . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مفلوج ، به معنی فالج زده . (آنندراج ). ج ِ مفلوج . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مفلوج شود.
مفالیلغتنامه دهخدامفالی . [ م َ ] (اِخ ) نام یکی از عشایر طایفه ٔ نصار که در جزیرة الخضر و گسبه ، بر کنار خلیج بوشهر زندگانی می کنند. و رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 91 شود.
مفالیسلغتنامه دهخدامفالیس . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُفلِس . (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به مفلس شود.
مفالیکلغتنامه دهخدامفالیک . [ م َ ] (ص ، اِ) ج ِ برساخته از کلمه ٔ مفلوک یا مفلاک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفلوک و مفلاک شود.
مفلوجلغتنامه دهخدامفلوج . [ م َ ] (ع ص ) آنکه اندام او از بیماری سست شده باشد، ج ، مفالیج . (مهذب الاسماء). فالج زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). گرفتار فالج . (ناظم الاط
مفالیلغتنامه دهخدامفالی . [ م َ ] (اِخ ) نام یکی از عشایر طایفه ٔ نصار که در جزیرة الخضر و گسبه ، بر کنار خلیج بوشهر زندگانی می کنند. و رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 91 شود.
مفالیسلغتنامه دهخدامفالیس . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُفلِس . (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به مفلس شود.
مفالیکلغتنامه دهخدامفالیک . [ م َ ] (ص ، اِ) ج ِ برساخته از کلمه ٔ مفلوک یا مفلاک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفلوک و مفلاک شود.