مغموللغتنامه دهخدامغمول . [ م َ ] (ع ص ) آنکه بر وی چیزی درپوشندتا خوی کند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گیاه بر هم نشسته و یکدیگر رافروپوشنده . (منتهی الا
مشمولفرهنگ انتشارات معین(مَ) [ ع . ] (اِ مف .) 1 - فراگرفته شده ، شامل شده . 2 - کسی که به سن قانوی برای ورود به نظام وظیفه رسیده .
دمعةدیکشنری عربی به فارسی(معمولا بصورت جمع) اشک , سرشک , گريه , دراندن , گسيختن , گسستن , پارگي , چاک , پاره کردن , دريدن , چاک دادن , اشک , قطره اشک