مغلیلغتنامه دهخدامغلی . [ م ُ ] (ع ص ) جوشاننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اغلاء شود. || گران کننده ٔ نرخ . || گران خرنده ٔ چیزی .(آنندراج )
مغلیلغتنامه دهخدامغلی . [ م ُ غ ُ ] (ص نسبی ) منسوب به مغل و زبان مردم مغلستان . (ناظم الاطباء). و رجوع به مغل و مغول شود. || مردم دلیر و بی باک و خونریز و ظالم و سنگدل و هولناک
مغلیلغتنامه دهخدامغلی . [ م ُ لا ] (ع ص ) جوشیده . (مهذب الاسماء). جوشیده شده . (ناظم الاطباء). جوشانیده : الماء المغلی ؛ آب جوش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مقلیلغتنامه دهخدامقلی . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نجف آباد است که در شهرستان بیجار واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 5).
مقلیلغتنامه دهخدامقلی . [ م َ لی ی ] (ع ص ) گوشت بریان کرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برشته شده و بریان شده در تابه . (ناظم الاطباء). || دشمن داشته شده . (از اقرب المو
مقلیلغتنامه دهخدامقلی . [ م ِ لا ] (ع اِ) تابه ای که قلیه بریان کنند در وی . مقلاة. ج ، مقالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تابه که در آن چیزی بریان کنند. (ناظم الاطباء). مقلاة.
مقلیلغتنامه دهخدامقلی . [ م ُ ] (ص نسبی ) منسوب به مقله و ابن مقله . || قسمی از تراش و اندام قلم منسوب به ابن مقله . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به زمین عراق دوانزده قلم است ه
مقلیواژهنامه آزاد(به ضم م و ق) نوعی غذا که از پاچۀ گاو و حبوبات (نخود، لوبیا چیتی و لوبیا سفید، عدس) و برنج پخته می شود و به عنوان صبحانه میل می شود.
مغلی قندزلغتنامه دهخدامغلی قندز. [ م ُ غ ُ ق ُ دُ ] (اِ مرکب ) اشاره به مغل بچه های بی مهر و بی باک و خونریز و خونخوار باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
مغلیاثالغتنامه دهخدامغلیاثا. [ ] (اِ) به لغت سریانی اسم حُرف بابلی بوداده است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).
مغلیمةلغتنامه دهخدامغلیمة. [ م ِ م َ ] (ع ص ) مؤنث مغلیم . (منتهی الارب ). زن تیزشهوت . (ناظم الاطباء).
مغلی قندزلغتنامه دهخدامغلی قندز. [ م ُ غ ُ ق ُ دُ ] (اِ مرکب ) اشاره به مغل بچه های بی مهر و بی باک و خونریز و خونخوار باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
مغلیاثالغتنامه دهخدامغلیاثا. [ ] (اِ) به لغت سریانی اسم حُرف بابلی بوداده است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).
مغلیمةلغتنامه دهخدامغلیمة. [ م ِ م َ ] (ع ص ) مؤنث مغلیم . (منتهی الارب ). زن تیزشهوت . (ناظم الاطباء).
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن مغلی . علی بن محمودبن ابی بکر حموی مصری حنبلی ، مشهور به ابن مغلی و ملقّب به علاءالدین . رجوع به علی حموی (ابن محمودبن ابی بکر...) شود.