مغفللغتنامه دهخدامغفل . [م ُ ف ِ ] (ع ص ) اغفال کننده . بیخبرکننده : حرص صیادی ز صیدی مغفل است می کند او دلبری او بیدل است .مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 291).
مغفللغتنامه دهخدامغفل . [ م ُ غ َف ْ ف َ ] (ع ص ) نادان و کندذهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه زیرک نباشد. (از اقرب الموارد). گول . غافل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چنان
مغفللغتنامه دهخدامغفل . [ م َ ف َ ] (ع اِ) موی زیر لب و گرداگرد آن . (بحر الجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغفلة شود.
مقفللغتنامه دهخدامقفل . [ م ِ ف َ ] (ع ص ) درخت خرمایی که هرچه بار دارد فرو ریزد. (از اقرب الموارد).
مقفللغتنامه دهخدامقفل . [ م ُ ف َ ] (ع ص ) قفل شده و بسته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در قفل کرده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || مقفل الیدین ؛ بخیل . (منتهی الار
مقفللغتنامه دهخدامقفل . [ م ُ ق َف ْ ف َ] (ع ص ) بسته شده و قفل شده . (ناظم الاطباء). قفل کرده .قفل زده و قفل نهاده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مقفللغتنامه دهخدامقفل . [ م ُ ق َف ْ ف ِ ] (ع ص ) جلد مقفل ؛ پوست خشک شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تقفیل شود.
مغفلةلغتنامه دهخدامغفلة. [ م َ ف َ ل َ / م ِ ف َ ل َ ] (ع اِ) موی پاره ٔ پایین لب زیرین یا هر دو کرانه اش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). موی پاره ٔ پایین لب زیرین
مغفلةلغتنامه دهخدامغفلة. [ م َ ف َ ل َ / م ِ ف َ ل َ ] (ع اِ) موی پاره ٔ پایین لب زیرین یا هر دو کرانه اش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). موی پاره ٔ پایین لب زیرین
ابوزیادلغتنامه دهخداابوزیاد. [ اَ ] (اِخ ) عبداﷲبن المغفل . محدث است . بعضی کنیت او را ابوسعید گفته اند.
ناهشیارلغتنامه دهخداناهشیار. [ هَُ ش ْ ](ص مرکب ) مغفل . ناهوشیار. غافل . بی خبر : کان تبنگو کاندر او دینار بودآن ستد زایدر که ناهشیار بود. رودکی . || مصروع . صرع زده : ز سودا و ز
هبیبلغتنامه دهخداهبیب . [ هَُ ب َ ] (اِخ ) ابن مُغفَل صحابی است . مغفل نام جد پدرش بود. ابونعیم گوید وی پسر عمروبن مغفل بن واقفةبن ... غفاری است . ابن یونس گوید که وی شاهد فتح م