مغضنلغتنامه دهخدامغضن . [م ُ غ َض ْ ض َ ] (ع ص ) آژنگ روی و ترنجیده دست . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تغضین شود. || نان برشته کرده با روغن . (از اقرب الموارد).
مغدانلغتنامه دهخدامغدان . [ م َ ] (اِخ ) نام بغداد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بغداد. (اقرب الموارد) (المعرب جوالیقی ص 74). لغتی است در بغداد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مغدانلغتنامه دهخدامغدان . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان خبر است که در بخش بافت شهرستان سیرجان واقع است و 218 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
مغدانلغتنامه دهخدامغدان . [ م ُ ] (اِخ )دهی از دهستان حومه ٔ بخش گاوبندی شهرستان لار است و 169 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).