مغزادهلغتنامه دهخدامغزاده . [ م ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) فرزند مغ. بچه ٔ مغ. مغبچه : مغ و مغزاده موبد و دستورخدمتش را تمام بسته میان . هاتف .و رجوع به مغ و مغبچه شود.
مزادةلغتنامه دهخدامزادة. [ م َ دَ ] (ع اِ) توشه دان فراخ ، یا عام است . (از منتهی الارب ). توشه دان فراخ و یا هر توشه دانی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ، مَزاد، مَزائد . (م
مغزاةلغتنامه دهخدامغزاة. [ م َ ] (ع اِ) بمعنی غَزوَة. (محیط المحیط). یک دفعه کشش و جنگ با دشمن دین . ج ، مغازی . (ناظم الاطباء). مفرد مغازی . (از اقرب الموارد). و رجوع به مغازی ش
غالب طهرانیلغتنامه دهخداغالب طهرانی . [ ل ِ ب ِ طِ ] (اِخ ) مؤلف ریاض العارفین آرد: نامش اسداﷲخان و اصلش از آذربایجان . در سن شباب از آداب پیری کامیاب ، به ارباب طریقتش رغبتی است صادق
دستورلغتنامه دهخدادستور. [ دَ ] (اِ مرکب ) صاحب مسند. صدر. در اصل دَست وَر بوده به معنی صاحب مسند... حرف تاء مضموم کرده دستور بوزن مستور خواندند. (از آنندراج ). مرکب است از: دست
مغلغتنامه دهخدامغ. [ م ُ / م َ ] (ص ، اِ) گبر آتش پرست باشد از ملت ابراهیم . (لغت فرس چ اقبال ص 224). آتش پرست را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). آتش پرست و مغان جمع آن . (
مزادةلغتنامه دهخدامزادة. [ م َ دَ ] (ع اِ) توشه دان فراخ ، یا عام است . (از منتهی الارب ). توشه دان فراخ و یا هر توشه دانی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ، مَزاد، مَزائد . (م
مغزاةلغتنامه دهخدامغزاة. [ م َ ] (ع اِ) بمعنی غَزوَة. (محیط المحیط). یک دفعه کشش و جنگ با دشمن دین . ج ، مغازی . (ناظم الاطباء). مفرد مغازی . (از اقرب الموارد). و رجوع به مغازی ش