مغتسلهلغتنامه دهخدامغتسله . [ م ُ ت َ س ِ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) همان صابئین قدیمند که به نام ماندایی نیز نامیده می شوند و ابن الندیم گوید: این فرقه جماعت کثیری بوده اند که در نواحی ب
مغتسللغتنامه دهخدامغتسل . [ م ُ ت َ س َ ] (ع اِ) شستن جای . (مهذب الاسماء). جای غسل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنجا که غسل کنند. آنجا که سر و ت
مغتسللغتنامه دهخدامغتسل . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) غسل آورنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه می شوید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه خوشبوی به خود می مالد. (ناظم ا
مغتسلفرهنگ انتشارات معین(مُ تَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جایی که در آن غسل کنند. 2 - آبی که با آن غسل کنند.
حسیحلغتنامه دهخداحسیح . [ ح َ ] (اِخ ) رئیس فرقه ٔ مغتسله و شاگرداو شمعون است . (ابن الندیم ). رجوع به مغتسله شود.
مانداییلغتنامه دهخداماندایی . (ص نسبی ) صابئه .ج ، ماندائیان که همان مغتسله و صابئین باشند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به صابئین شود.
بابکلغتنامه دهخدابابک . [ ب َ ] (اِخ ) ابن بهرام ، شاگرد شیلی بود. از مغتسله ، فرقه ای از صابئین . (الفهرست ابن الندیم چاپ مصر ص 8 - 477).
صابیلغتنامه دهخداصابی . (ص ، اِ) مفرد صابئین : وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری درخواستم این حاجت و پرسیدم بی مر. ناصرخسرو.|| آنکه از دینی به دینی شود. (السامی فی الاسامی ). || کل