مغبچهلغتنامه دهخدامغبچه .[ م ُ ب َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ آتش پرست . (ناظم الاطباء). بچه ٔ مغ. فرزند مغ. ج ، مغبچگان : من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک مغبچه ای ز هرطر
مغبچهواژهنامه آزادمغبچه یعنی: گلشن عذار در فصلها با بستر بهار درهرفصل گزینشی به منظور سایر فصل اتفاق حمیم( بینش غیر تعریف تجربه ) دارد به منظور جلای پیش بردن . در حکمت عرفانی م
مغبچهفرهنگ انتشارات معین(مُ غْ بْ یا بَ چِّ) (اِمر.) 1 - بچة مغ . 2 - پسر بچه ای که در میخانه ها خدمت می کرد، باده فروش . ج . مغبچگان .
مربچهلغتنامه دهخدامربچه . [ م َ ب َچ ْ چ ِ ] (اِخ ) ده مرکزی دهستان مربچه ٔ بخش رامهرمز شهرستان اهواز، در 15هزارگزی غرب رامهرمز و 15 هزارگزی رامهرمز به هفتگل ، در دشت گرمسیری واق
مربچهلغتنامه دهخدامربچه . [ م َ ب َچ ْ چ ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش رامهرمز شهرستان اهواز است . محدود است از شمال به بخش هفتگل ، از شرق به دهستان حومه و رامهرمز، از جنوب
مغببةلغتنامه دهخدامغببة. [ م ُ غ َب ْ ب َ ب َ ] (ع ص ) گوسپند که روز میان دوشند آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مغبرةلغتنامه دهخدامغبرة. [ م ُ غ َب ْ ب ِ رَ ] (ع اِ) نام گروهی که پیوسته مشغول به ذکر خدا می باشند و مکرر می کنند قرائت قرآن راو ترغیب می کنند مردم را در اعمال اخروی . (ناظم الا
پور مغانلغتنامه دهخداپور مغان . [ رِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مغبچه . فرزند مغان : می که پیر مغان ز دست نهادجز بپور مغان نشاید داد.نظامی .
نویدلغتنامه دهخدانوید. [ ن َ ] (اِخ ) غلام علی بیگ اﷲآبادی (میرزا...) متخلص به نوید. از پارسی گویان هند است و در عهد نواب امیرخان بهادر کوتوال اﷲآباد بود و چندی هم منصب قضا داشت
مغزادهلغتنامه دهخدامغزاده . [ م ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) فرزند مغ. بچه ٔ مغ. مغبچه : مغ و مغزاده موبد و دستورخدمتش را تمام بسته میان . هاتف .و رجوع به مغ و مغبچه شود.
خاک روبفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آنکه خاک و آشغال را از زمین میروبد و پاک میکند؛ رفتگر.۲. (اسم) جاروب: ◻︎ گر چنین جلوه کند مغبچهٴ بادهفروش / خاکروب در میخانه کنم مژگان را (حافظ: ۳۴).
شاهدفرهنگ مترادف و متضاد۱. مثال، نمودار، نموده، نمونه ۲. غلام، محبوب، معشوق، مغبچه ۳. تماشاچی، حاضر، حی، گواه، ناظر ۴. شهید ≠ غایب