مغانلغتنامه دهخدامغان . [ م ُ ] (اِ) ج ِ مغ. رجوع به مغ شود. || مغان در اصل قبیله ای از قوم ماد بودند که مقام روحانیت منحصراً به آنان تعلق داشت . آنگاه که آیین زرتشت بر نواحی غر
مغانلغتنامه دهخدامغان . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان اردمه است که در بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد واقع است و 1493 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مغانلغتنامه دهخدامغان . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان رادکان است که در بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد واقع است و 262 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مغانلغتنامه دهخدامغان . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان زیراستاق است که در بخش مرکزی شهرستان شاهرود و در 6 کیلومتری جنوب باختری شاهرود واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافی
مغانلغتنامه دهخدامغان . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان کاشمر است و 1214 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مغانکلغتنامه دهخدامغانک . [ م ُ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جمع آبرود است که در بخش حومه ٔ شهرستان دماوند واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
مغانملغتنامه دهخدامغانم . [ م َ ن ِ ] (ع اِ)ج ِ مَغنَم . (ترجمان القرآن ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). غنیمتها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): فعنداﷲ مغانم کثیرة. (قرآن 94/4). و
مغانهلغتنامه دهخدامغانه . [ م ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) طرز و روش و قاعده و قانون وآداب آتش پرستان را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). منسوب به مغان . مربوط به مغان : مؤ
مغانیلغتنامه دهخدامغانی . [ م ُ ] (ص نسبی ) منسوب به مغان که جمع مغ باشد. (ناظم الاطباء) : خروش مغانی برآورد زارفراوان ببارید خون بر کنار. فردوسی .مغنی ره باستانی بزن مغانه نوای