نه پشت دیوار ماnot in my backyard, NIMBYواژههای مصوب فرهنگستانباوری عمومی که بر پایۀ آن مردم خواهان دفع پسماندهای تولیدشده هستند مشروط بر آنکه محل دفع در نزدیکی ملک آنها نباشد
میانجیگرانهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) میانجیگرانه، معالواسطه، باواسطه، شفاعتآمیز، صلح دهنده متمسک، متوسل
یزیدلغتنامه دهخدایزید. [ ی َ ] (اِخ ) ابن مردانبه اصفهانی الاصل ساکن کوفه ، از راویان بود و محمدبن احمدبن حسن مع الواسطه از او، و او از عبدالرحمان بن ابی نعم ، و او از ابوسعد خدری حدیث شریف «الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة» را از حضرت رسول (ص ) روایت کرده است . (از ذکراخبار اصبهان ص <span
واسطهلغتنامه دهخداواسطه . [ س ِ طَ / طِ ] (از ع ، اِ) واسطة: در میان بونده . (آنندراج ). هر چیزی که در میان واقع میگردد. (ناظم الاطباء). وسط. میان : و الا واسطه ٔ آن به حیرت کشد. (کلیله و دمنه ). در واسطه ٔ نیشابور سمکی تا سماک و فلکی ث
معلغتنامه دهخدامع. [ م َ ع َ ] (ع حرف اضافه ) وا. (ترجمان القرآن ). به معنی با، و آن اسم است زیرا تنوین می پذیرد و حرف جر بر آن داخل می شود و ساکن می گرددچنانکه گویند جاؤا معاً. و یا حرف خفض است و یا کلمه ای است که چیزی را به چیز دیگر ضمیمه می کند و اصل آن «معاً» است . و یا برای مصاحبت است
معلغتنامه دهخدامع. [ م َع ع ] (ع مص ) گداخته شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)؛ مع هذاالشحم و غیره معاً؛ گداخته شد این پیه و جز آن . (ناظم الاطباء).
دمعلغتنامه دهخدادمع. [ دَ ] (ع اِ) اشک چشم از اندوه و یا شادی . ج ، دموع ، اَدْمُع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اشک . سرشک . آب چشم . (یادداشت مؤلف ). آب چشم . ج ، دموع . (مهذب الاسماء). اشک چشم . (غیاث ). اشک . (ترجمان القرآن جرجانی ص <span class="hl" dir="l
دمعلغتنامه دهخدادمع. [ دَ / دَ م َ ] (ع مص ) اشک باریدن چشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رفتن اشک . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
دمعلغتنامه دهخدادمع. [ دُ م ُ ] (ع اِ) نشان و اثر آب چشمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نشان و اثری در مجرای دمعه . (ناظم الاطباء). نشان در مجرای اشک ، و آن خطی کوچک است . (از اقرب الموارد).
حرف جمعلغتنامه دهخداحرف جمع. [ ح َ ف ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اداة جمع. علامت جمع. و آن «ها» برای غیرجانداران و «ان » از برای زندگان ، گیاهها و حیوانات است . شمس قیس گوید: و آن هاء و الفی است که در اواخر بعضی اسامی جمع را باشد، چنانکه زرها و گوهرها. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص <span c