معیبلغتنامه دهخدامعیب . [ م َ ] (ع ص )عیب ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عیب ناک و معیوب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آهومند. دارای عیب .مُعَیِّب . (یادداشت به خط مرحوم
معیبلغتنامه دهخدامعیب . [ م ُ ع َی ْ ی َ ] (ع ص ) معیوب . عیب ناک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چو آبی به یک جا مهیا شودشود حوضه و آنگه به دریا شودمعیب بود تا بود در مغاک معلق
معيبدیکشنری عربی به فارسیشايسته بي اعتباري , باور نکردني , ننگ اور , رسوايي اور , خفت اور , ننگين , نامطبوع
معیبةلغتنامه دهخدامعیبة. [ م َ ی َ ب َ ] (ع اِ) جای بی حرمتی و بی آبرویی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چیزی که بی آبرویی آورد. (ناظم الاطباء).
مصیبفرهنگ نامها(تلفظ: mosib) (عربی) (در قدیم) آن که حقیقت امری را دریافته است ، درستکار ، صواب کار ، در مقابلِ مخطی .
luffsدیکشنری انگلیسی به فارسیluffs، حرکت کشتی درجهت باد، قسمت جلو باد کشتی، حرکت لنگری جرثقیل، لنگر پیدا کردن، سرکشتی را در جهت بادگردانیدن
luffدیکشنری انگلیسی به فارسیلاف، حرکت کشتی درجهت باد، قسمت جلو باد کشتی، حرکت لنگری جرثقیل، لنگر پیدا کردن، سرکشتی را در جهت بادگردانیدن
معیبةلغتنامه دهخدامعیبة. [ م َ ی َ ب َ ] (ع اِ) جای بی حرمتی و بی آبرویی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چیزی که بی آبرویی آورد. (ناظم الاطباء).
مذیملغتنامه دهخدامذیم . [ م َ ] (ع ص ) معیب . (آنندراج ). معیوب . دارای عیب . (ناظم الاطباء). نکوهیده . مذموم . مذیوم . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
زبیدیلغتنامه دهخدازبیدی . [ زَ ] (اِخ ) عمربن محمدبن معیبد زبیدی (از زبید یمن ). محدث است . دو برادر دیگرش ، مبارک و اسماعیل نیز از محدثانند. (از تاج العروس ).