معیار تتاtheta criterionواژههای مصوب فرهنگستاندر نظریۀ زایشی، محدودیتی در تخصیص نقشهای تتا که مطابق با آن هر موضوع فقط یک نقش تتا میپذیرد و هر نقش تتا فقط به یک موضوع تخصیص داده میشود
معیاردیکشنری فارسی به انگلیسیbench mark, canon, check, criterion, gauge, measure, norm, received, scale, standard, test, touchstone, unit, yardstick
معیارلغتنامه دهخدامعیار. [ م ِع ْ ] (ع اِ) اندازه و پیمانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وسیله ای که بدان چیز دیگر را بسنجند و برابر کنند بنابراین ترازو و پیمانه مع
واحدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عدد یکان، یک، تک، عدد صحیح، فرد، یکه، مقیاس، اشل واحدشمارش: عدد، تا، شماره، قلم، فقره، دانه، برگ، ورق، فرد، تن، نفر، رأس، سر، واحد، فروند، بند، قطعه، دست
معدلتلغتنامه دهخدامعدلت . [ م َ دِ ل َ / م َ دَ ل َ ] (ع اِ) عدل و داد. (غیاث ). داد و دادرسی و عدالت . (ناظم الاطباء) : و آنچه به حکم معدلت و راستی واجب آمدی ... (تاریخ بیهقی چ
شیوۀ شمارگرcounter modeواژههای مصوب فرهنگستانیکی از روشهای معیار بهکارگیری رمز قالبی (block cipher) که در آن ابتدا دنبالهای از اعداد بهعنوان ورودی خوارزمی/ الگوریتم رمز وارد میشود، سپس قالبهای متن اص
معاییرلغتنامه دهخدامعاییر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ معیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : می خواست تا بر معاییر اشعار عرب و عجم ... واقف شود. (المعجم چ مدرس رضوی ص 3). و رجوع به معیار شو
بادرویهلغتنامه دهخدابادرویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) رجوع به بادرو شود. (معیار جمالی ) : ببادرویه ٔ نخشب دو زلف بر رخ زن که تا دمد همه جا عنبر و گل خود روی .سوزنی .