معودلغتنامه دهخدامعود. [ م َع ْ ] (ع ص ) بیمار عیادت کرده بالنقص و التمام . (آنندراج ). بیمار عیادت کرده شده . معوود. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معودلغتنامه دهخدامعود. [ م ُ ع َوْ وَ ](ع ص ) عادت کنانیده شده به چیزی . (آنندراج ). عادت داده شده . معتاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و محمدبن طغرل فرمان یافت هم اندر این ما
معودلغتنامه دهخدامعود. [ م ُع ْ ] (ع مص ) بردن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تباه شدن معده ٔ کسی و گوارد نکردن طعام را. (از منتهی الارب ) (ا
معودلغتنامه دهخدامعود.[ م ُ ع َوْ وِ ] (ع ص ) آنکه می آموزد و تعلیم می دهد سگ را برای شکار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مآودلغتنامه دهخدامآود. [ م َ وِ ] (ع اِ) بلاها. (منتهی الارب ) (آنندراج ).بلاها و بدبختیها. (ناظم الاطباء). رماه اﷲ بالمآود؛ خدای او را در بلاها افکند. (از ذیل اقرب الموارد).
معودالحکماءلغتنامه دهخدامعودالحکماء. [ م ُ ع َوْ وِ دُل ْ ح ُ ک َ ] (اِخ ) لقب معاویةبن مالک . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). و رجوع به معاویةبن مالک شود.
مسودةدیکشنری عربی به فارسیحواله , برات , برات کشي , طرح , مسوده , پيش نويس , برگزيني , انتخاب , چرک نويس , طرح کردن , () (انگليس) اماده کردن , از بشکه ريختن
معودالحکماءلغتنامه دهخدامعودالحکماء. [ م ُ ع َوْ وِ دُل ْ ح ُ ک َ ] (اِخ ) لقب معاویةبن مالک . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). و رجوع به معاویةبن مالک شود.
معوودلغتنامه دهخدامعوود. [ م َع ْ ] (ع ص ) بیمار عیادت کرده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معود شود.
بسرلغتنامه دهخدابسر. [ ب ُ / ب ُ س ُ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما و آنچه از شکوفه ٔ خرما اول ظاهر شود آن را طلع خوانند و چون بسته گردد، سَیّاب گویند و هرگاه سبز گردد جَدّال و سَراد و خ
بغویلغتنامه دهخدابغوی . [ ب َ غ َ ] (ص نسبی ) منسوبست به بغشور که شهری است میان هرات و سرخس ، بر غیر قیاس . (منتهی الارب ذیل بغشور) (از آنندراج ). نسبت به بغشور. (از رشیدی ). من
صعبلغتنامه دهخداصعب . [ ص َ ] (ع ص ) دشوار. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). عَسِر. عویص . مقابل سهل . مقابل آسان . تند. ناهموار.. ناخوار. دشخوار : هر که همی خواهد از نخست جهان ر