لغتنامه دهخدا
محنوذ. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از حنذ. حنیذ (در تمام معانی ). اسب دوانیده و سپس جل کرده ٔدر آفتاب بسته تا عرق کند. (ناظم الاطباء). اسبی که مهمیز کرده دوانیده شود یک دو تک بعد آن در آفتاب استاده کرده جل بر آن انداخته شود تا عرق کند. (آنندراج ). || گوشت نه بس بریان . (مهذب ال