معمور کردنفرهنگ مترادف و متضادآباد کردن، آبادان ساختن، عمارت ساختن، معمورگردانیدن، دایر کردن، آبادان ساختن ≠ خراب کردن، ویران ساختن، بایر کردن
معمور کردنلغتنامه دهخدامعمور کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آباد کردن و اصلاح کردن و مرمت نمودن و آراسته کردن . || مسکون نمودن . (ناظم الاطباء).
مأمور کردنattachواژههای مصوب فرهنگستان1. استقرار موقت یگانها یا کارکنان در یک سازمان 2. اعزام افراد برای انجام اموری که فرعی یا موقتی است، ازجمله مأموریت دادن به آنها برای تدارک جا و سهمیۀ جیرۀ نیر
معمول کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. مرسوم کردن، متداول کردن، رواج دادن، باب کردن ۲. اجرا کردن، عملی ساختن
معمور ساختنلغتنامه دهخدامعمور ساختن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) آباد کردن : و مملکتها معمور سازند. (ظفرنامه ٔ یزدی ). و رجوع به معمور کردن شود.
دایر کردنلغتنامه دهخدادایر کردن . [ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گردان ساختن . براه انداختن . بگردش داشتن . بقرار سابق باز بردن . || آباد کردن . معمور کردن . آبادان کردن . || رواج دادن و
آباد کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام ان کردن، مسکونیکردن، شهرک ساختن، معمور کردن، دایر کردن، شهرکسازی کردن، توسعه دادن، ساختن، برافراشتن، بالا آوردن، برپا کردن، ساختمان کردن نوکردن
تولید کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت تولید کردن، درست کردن، ساختن، تشکیل دادن آفریدن، پدید آوردن، خلقکردن، اختراع کردن، سرشتن، بهوجود آوردن، نوآوری کردن، هستی دادن، آوردن، بارآوردن، بر
برباد دادنفرهنگ مترادف و متضاد۱. به باد فنادادن، پایمال کردن، تلف کردن، حیف و میل کردن، ضایع کردن، هدر رفتن ۲. خراب کردن، ویران کردن، منهدم کردن ≠ آباد ساختن، معمور کردن ۳. نابود کردن، نیست