معلوم کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آشکار کردن، واضح کردن، محقق کردن، محرز کردن ۲. مبرهن کردن، ثابت کردن ۳. فاش کردن ≠ مستور ماندن، نامکشوف ماندن
معلوم کردنلغتنامه دهخدامعلوم کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شناسانیدن . اطلاع دادن . خبردادن . (ناظم الاطباء) : و چون بازگشت معلوم کردند که خزر مستولی شده اند. (فارسنامه ٔ ابن البلخ
اکشفدیکشنری عربی به فارسیفاش کردن , باز کردن , اشکار کردن , معلوم کردن , برهنه کردن , کشف کردن , حجاب برداشتن , نمودار کردن , پرده برداري , اشکارساختن
لفدیکشنری عربی به فارسیاشنا کردن , اشنا ساختن , خو دادن , عادت دادن , معلوم کردن , خودماني کردن , پيچيدن , قنداق کردن , پوشانيدن , لفافه دار کردن , پنهان کردن , بسته بندي کردن , پتو ,
قائمة الشحندیکشنری عربی به فارسیبازنمود کردن , بارز , اشکار , اشکار ساختن , معلوم کردن , فاش کردن , اشاره , خبر , اعلا ميه , بيانيه , نامه