معلوم شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آشکارشدن، واضح شدن، محقق شدن، محرز شدن ۲. مبرهن شدن، ثابت شدن ۳. فاش شدن ≠ مستورماندن، نامکشوف ماندن
معلوم شدنلغتنامه دهخدامعلوم شدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دانسته شدن و واضح و آشکارشدن و هوایدا گشتن . (ناظم الاطباء). شناخته شدن : و معلوم شد که جگر بط چون پرطاوس و بال او آمد. (م
معلوم گردیدنلغتنامه دهخدامعلوم گردیدن . [ م َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) آشکار شدن . واضح شدن . دانسته شدن : فردا معلوم تو گردد که کیست نزد خدای از من و تو بر ضلال . ناصرخسرو.و اجتهاد تو در
مقرر شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آشکارشدن، معلوم شدن، مشخص شدن ۲. تعیین شدن، برقرار شدن ۳. قرار گذاشته شدن، قرار گذاشتن
معین شدنلغتنامه دهخدامعین شدن . [ م ُ ع َی ْ ی َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تعیین شدن . معلوم شدن : تا خادم نیکبخت معین شود. (اوصاف الاشراف ص 9).
خواب نما شدنلغتنامه دهخداخواب نما شدن . [ خوا / خا ن ُ / ن َ / ن ِ ش ُ دَ ](مص مرکب ) بخواب آمدن . حادثه یا واقعیتی برؤیای آدمی آمدن . در خواب امری در رؤیای انسان جلوه کردن .- خواب نم