معلوملغتنامه دهخدامعلوم . [ م َ ] (ع ص ) دانسته شده . شناخته شده و آشکار و هویدا و واضح و محقق و مسلم و مشخص و ممتاز. (ناظم الاطباء). دانسته . مقابل مجهول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مردمان را حال ... معلوم تر شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
معلومفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آشکار شده ، دانسته شده . 2 - کنایه از: زر و درم و دینار.
اجل معلوملغتنامه دهخدااجل معلوم . [ اَ ج َ ل ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مدّت و زمان مقدّر. اجل مُقدر.
فعل معلوملغتنامه دهخدافعل معلوم . [ ف ِل ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح دستور) فعلی است که فاعل آن در جمله ذکر شود: علی آمد، حسن رفت . و فعل مجهول مقابل آن است . رجوع به فعل مجهول شود.
معلوم تبریزیلغتنامه دهخدامعلوم تبریزی . [ م َ م ِ ت َ ] (اِخ ) محمدحسین بیک از شاعران قرن یازدهم هجری است . صاحب تذکره ٔ نصرآبادی آرد: «از خود مایه و استطاعتی دارد و به تجارت مدار می کند، طبعش خالی از لطف نیست ». از اوست :ما را ز یاد خویش فراموش کرده ای در خاطرت چوآبله پیداست جای ما.دوستی
معلومیلغتنامه دهخدامعلومی . [ م َ ] (حامص ) به معنی آگاهی و دریافت باشد. (برهان ). مأخوذ از تازی ، اطلاع و دانایی و معرفت و دانش و هنر. (ناظم الاطباء).
معلوماتلغتنامه دهخدامعلومات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ معلومة تأنیث معلوم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چیزهای دانسته شده و علوم . (ناظم الاطباء) : خلاقی که معلومات مبدعات فطرتش از کمال قدرت او یک داستان است . (جهانگشای جوینی ). دریغ از شما که معلومات خود را به مجهولات ار
معلومةلغتنامه دهخدامعلومة. [م َ م َ ] (ع ص ) تأنیث معلوم . ج ، معلومات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معلوم و معلومات شود.
معلومیتلغتنامه دهخدامعلومیت . [ م َ می ی َ ] (از ع ، مص جعلی ، اِمص ) مأخوذ از تازی ، چگونگی دانا بودن و اطلاع داشتن . (ناظم الاطباء).
معلومیةلغتنامه دهخدامعلومیة. [ م َ می ی َ ] (اِخ ) گروهی از خوارج عجارده که در اصول عقاید با فرقه ٔ حازمیه یکسانند جز آنکه این گروه گویند که مؤمن کسی است که خدای تعالی را به جمیع اسماء و صفاتش بشناسد و چنانچه برخلاف این باشد او را مؤمن نگویند بلکه باید چنین کسی را جاهل نامید و گویند افعال بندگ
معلومیلغتنامه دهخدامعلومی . [ م َ ] (حامص ) به معنی آگاهی و دریافت باشد. (برهان ). مأخوذ از تازی ، اطلاع و دانایی و معرفت و دانش و هنر. (ناظم الاطباء).
معلوم تبریزیلغتنامه دهخدامعلوم تبریزی . [ م َ م ِ ت َ ] (اِخ ) محمدحسین بیک از شاعران قرن یازدهم هجری است . صاحب تذکره ٔ نصرآبادی آرد: «از خود مایه و استطاعتی دارد و به تجارت مدار می کند، طبعش خالی از لطف نیست ». از اوست :ما را ز یاد خویش فراموش کرده ای در خاطرت چوآبله پیداست جای ما.دوستی
معلوم داشتنلغتنامه دهخدامعلوم داشتن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) شناسانیدن . به آگاهی رسانیدن . || آگاه بودن . مطلع بودن . دانستن : و هریک آنچه از غث و سمین دیار خود معلوم داشتند به عرض رسانیدند. (ظفرنامه ٔ یزدی ).
معلوم شدنلغتنامه دهخدامعلوم شدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دانسته شدن و واضح و آشکارشدن و هوایدا گشتن . (ناظم الاطباء). شناخته شدن : و معلوم شد که جگر بط چون پرطاوس و بال او آمد. (مرزبان نامه ). و چون بدین مقدمه احتیاج ارباب فضل به علم عروض معلوم شد... (المعجم چ دانشگاه ص
سوق المعلوملغتنامه دهخداسوق المعلوم . [ س َ قُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح ادبی ) و شقوقی دارد که یکی سوق المعلوم ساق نامعلوم است و آن چنان باشد که متکلم پرسد از آنچه خود داند و خود را بنادانی زند که ایهام نماید که در آن شبهه ای هست ، مانند: «و ما تلک بیمینک یا موسی » (قرآن <span class="hl" dir="l
اجل معلوملغتنامه دهخدااجل معلوم . [ اَ ج َ ل ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مدّت و زمان مقدّر. اجل مُقدر.
فعل معلوملغتنامه دهخدافعل معلوم . [ ف ِل ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح دستور) فعلی است که فاعل آن در جمله ذکر شود: علی آمد، حسن رفت . و فعل مجهول مقابل آن است . رجوع به فعل مجهول شود.
نامعلوملغتنامه دهخدانامعلوم . [ م َ ] (ص مرکب ) غیرمعین . (ناظم الاطباء). مجهول . نامشخص : که راه مخوف است و... هنگام حرکت نامعلوم . (کلیله و دمنه ). || نشناخته . (ناظم الاطباء). نامعروف .