معلق کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آویختن، آویزان کردن ۲. برکنار کردن، معزول کردن ۳. تعلیق ۴. به حال تعلیق درآوردن، معطل گذاشتن، معوق گذاشتن
معلق کردنلغتنامه دهخدامعلق کردن . [ م ُ ع َل ْ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آویختن . آویزان کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || منوط کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). وابسته کردن کار
معلقدیکشنری عربی به فارسیمفسر , سفرنگ گر , اعلا م کننده , اويزان کننده , معلق کننده , جارختي , چنگک لباس , اسکلت ياچهارچوبه اي که از سقف اويتخه وداراي بلبرينگ براي حرکت دادن ماشين باشد
سیالسازیfluidizationواژههای مصوب فرهنگستانروشی که در آن با معلق کردن ذرات جامد در مایع یا گاز در حال حرکت ذرات جامد رفتاری مانند سیال پیدا میکنند
آویزان کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد کردن، فروهشتن، افکندن، پایین انداختن، آویختن، آویزه کردن معلق کردن، بهتأخیر انداختن، بهتعویق انداختن اخراج کردن، طرد کردن
طرد کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت کردن، راندن، منزوی کردن محروم کردن اخراج (خارج) کردن، بیرون کردن، عزل کردن، معلق کردن، بهحال تعلیق درآوردن، منفصل خدمت کردن، آماده بهخدمت کردن بیر