معقللغتنامه دهخدامعقل . [ م ُ ع َق ْ ق َ ] (ع ص ) شتری که بازو و ساقش به رسنی باهم بسته باشند، مأخوذاز عقال . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به تعقیل شود.
معقللغتنامه دهخدامعقل . [ م َ ق ِ ] (اِخ ) ابن سنان بن مظهر الاشجعی (متوفی به سال 65 هَ . ق .). صحابی و از شجاعان است . در غزوه ٔ حنین و روز فتح مکه حامل رایت قوم خویش بود. در ک
معقللغتنامه دهخدامعقل . [ م َ ق ِ ] (اِخ ) ابن ضراربن حرملةبن سنان مازنی ذبیانی معروف به شماخ (متوفی به سال 22 هَ . ق .). از شعرای مخضرمین است و جاهلیت و اسلام را درک کرد. وی از
معقللغتنامه دهخدامعقل . [ م َ ق ِ ] (اِخ ) ابن قیس ریاحی (متوفی به سال 43 هَ . ق .). سرداری شجاع و بخشنده بود. حیات پیغمبر اکرم را درک کرد. عماربن یا سروی را برای دادن مژده ٔ فت
معقلةلغتنامه دهخدامعقلة. [ م َ ق ُ ل َ ] (اِخ ) زمینی است نشیب سدرناک در دهناء. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). نام جایی است . (از معجم البلدان ).
معقلةلغتنامه دهخدامعقلة. [ م َ ق ُ ل َ ] (ع اِ) دیت و گویند لنا عند فلان ضمد من معقلة؛ یعنی از برای ما در نزد فلان باقی مانده ای از دیت است که بر او می باشد. (از منتهی الارب ) (ن
معقلیلغتنامه دهخدامعقلی . [ م َ ق ِ ] (ص نسبی ، اِ) قسمی ازخطوط عربی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام خطی است که عربهای جاهلیت داشتند که تمام حروفش مسطح بوده و یکی از اقسام آن
معقلةلغتنامه دهخدامعقلة. [ م َ ق ُ ل َ ] (اِخ ) زمینی است نشیب سدرناک در دهناء. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). نام جایی است . (از معجم البلدان ).
معقلةلغتنامه دهخدامعقلة. [ م َ ق ُ ل َ ] (ع اِ) دیت و گویند لنا عند فلان ضمد من معقلة؛ یعنی از برای ما در نزد فلان باقی مانده ای از دیت است که بر او می باشد. (از منتهی الارب ) (ن