معطل شدنگویش اصفهانی تکیه ای: ma:tel bebiyan طاری: ma:tel beboy(mun) طامه ای: ma:tel boboɂan طرقی: ma:tel beboymun کشه ای: ma:tel beboymun نطنزی: ma:tel baboyan
معطل شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیکار ماندن ۲. منتظر شدن، منتظر ماندن، بیبهره ماندن، بیحاصل ماندن ۳. معوق ماندن ۴. تاخیر داشتن، تاخیر کردن
معطل شدنگویش خلخالاَسکِستانی: ma:tal âbiy.e دِروی: matal â.bi.en شالی: ma:tal biy.an کَجَلی: matal â.biy.an کَرنَقی: matal âb.an کَرینی: matal biy.an کُلوری: matal âbiy.an گیلَوا
معطل شدنگویش کرمانشاهکلهری: dasaxera bün گورانی: dasaxera bün سنجابی: dasaxera bün کولیایی: dasaxera bün زنگنهای: dasaxera bün جلالوندی: dasaxera bɪn زولهای: dasaxera bɪn کاکاوندی
معطلفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. تعطیلکننده.۲. کسی که وجود خداوند را انکار کند و شرایع را باطل انگارد.
معطللغتنامه دهخدامعطل . [ م ُ ع َطْ طَ] (ع ص ) زمین مرده ٔ هیچکاره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || زن که پیرایه بر وی نکنند. (مهذب الاسماء). بی
معطللغتنامه دهخدامعطل . [ م ُ ع َطْ طِ ] (ع ص ) آنکه صانع عزوجل را انکار کند و شرایع را باطل انگارد. ج ، معطلون .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : ورش تو نیست نهی خود م
سرگردان شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آواره شدن، دربهدر گشتن، بیخانمان شدن، ویلانشدن ۲. بلاتکلیف شدن، معطل شدن ۳. سرگشته شدن، سردرگم شدن، حیران شدن ۴. آسیمهسر شدن
lingerدیکشنری انگلیسی به فارسیمتوقف کردن، دم اخر را گذراندن، معطل شدن، منتظر ماندن، درنگ کردن، تاخیر کردن، دیر رفتن، مردد بودن