معطلیلغتنامه دهخدامعطلی . [ م ُ ع َطْ طَ ] (حامص ) درنگی و دیری . (ناظم الاطباء). گرفتار چیزی شدن و وقت خود را صرف آن کردن : پختن این غذا یک ساعت معطلی دارد. (فرهنگ لغات عامیانه
معتلیلغتنامه دهخدامعتلی . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) یحیی بن علی بن حمود، به این نسبت اشتهار دارد. (از انساب سمعانی ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
معتلیلغتنامه دهخدامعتلی . [ م ُ ت َ لا ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معطلی داشتنلغتنامه دهخدامعطلی داشتن . [ م ُ ع َطْ طَ ت َ ] (مص مرکب ) وقت گرفتن . احتیاج به صرف وقت داشتن : درست شدن این اتومبیل دو ساعت معطلی دارد. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
بی معطلیلغتنامه دهخدابی معطلی . [ م ُ ع َطْ طَ ] (ص مرکب ) (از: بی + معطل + ی ) فوری . بدون تأخیر. بیدرنگ . رجوع به معطل شود.
معطلی داشتنلغتنامه دهخدامعطلی داشتن . [ م ُ ع َطْ طَ ت َ ] (مص مرکب ) وقت گرفتن . احتیاج به صرف وقت داشتن : درست شدن این اتومبیل دو ساعت معطلی دارد. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
بی معطلیلغتنامه دهخدابی معطلی . [ م ُ ع َطْ طَ ] (ص مرکب ) (از: بی + معطل + ی ) فوری . بدون تأخیر. بیدرنگ . رجوع به معطل شود.