معصبلغتنامه دهخدامعصب . [ م ُ ع َص ْ ص َ ] (ع ص ) لاغرشکم از گرسنگی . || تنگدست شده و مفلس گشته از خشکسالی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
معصبلغتنامه دهخدامعصب . [ م ُ ع َص ْ ص َ ] (اِخ ) منزلی است غربی مسجد قبا و عصبة نیز نامند آن را. (منتهی الارب ). جایی است در قباء و گویند عصبه در این مکان است یعنی جایی که مهاج
معصبلغتنامه دهخدامعصب . [ م ِ ص َ ] (ع اِ) رگ بند. (مهذب الاسماء) (تفلیسی ) (ملخص اللغات حسن خطیب ). || سربند. ج ، معاصب . (مهذب الاسماء). سربند. (ملخص اللغات حسن خطیب ).
معصبلغتنامه دهخدامعصب . [ م ُ ع َص ْ ص ِ ] (ع ص ) مهتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهتر و سید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه کمربسته باشد از گرسنگی . (منتهی الارب )
مآثبلغتنامه دهخدامآثب . [ م َ ث ِ ] (ع اِ) ج ِ مِئثَب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به مئثب شود.
مئثبلغتنامه دهخدامئثب . [ م ِءْ ث َ ] (اِخ ) نام موضعی یا کوهی است که در آن صدقات آن حضرت (ص ) بوده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
مئثبلغتنامه دهخدامئثب . [م ِءْ ث َ ] (ع اِ) گلیم خرد که به خود درکشند. (منتهی الارب ). نوعی از چادر که بر خود پیچند. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || زمین نرم و هموار. (
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن معصب الجمال الفقیه المحدث . در تاریخ اصفهان ذکر او آمده است و وفات او310 هَ .ق . بوده است . (روضات ص 46).
دادویهلغتنامه دهخدادادویه . [ وَی ْه ْ / دو ی َ ] (اِخ ) بروایتی نام یکی از نیاکان ابوالطیب طاهربن حسین بن معصب بن رزیق بن ماهان (یا... رزیق بن اسعدبن دادویه ) است . مؤسس سلسله ٔ
عصبةلغتنامه دهخداعصبة. [ ع َ ص َ ب َ / ع ُ ص َ ب َ ] (اِخ ) منزلی است غربی ِ مسجد قبا. مُعَصّب نیز نامند آنرا. (از منتهی الارب ). نام قلعه ای است و آن جایگاهی است در قُباء، و آن
رگ بندلغتنامه دهخدارگ بند. [ رَ ب َ ] (اِ مرکب )به عربی جبیره و بهندی پطی نامند و آن خون را بازدارد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). تسمه ای است فصادان را که روی محل فصد بر بازو بندند.