معشوقةلغتنامه دهخدامعشوقة. [ م َ ق َ ] (ع ص ) مؤنث معشوق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به معشوق و معشوقه شود.
معشوقهفرهنگ مترادف و متضاد۱. جانانه، دلبر، دلدار، محبوبه، نگار، یار ۲. رفیقه، فاسق، نشانده ۳. نشمه، نمکرده ≠ عاشق
معشوقهدیکشنری فارسی به انگلیسیfancy woman, inamorata, kept, ladylove, paramour, sweetheart, valentine, flame
معشوقهلغتنامه دهخدامعشوقه . [ م َ ق َ / ق ِ ] (از ع ، ص ، اِ) فغ و محبوب و دلبری که زن باشد. (ناظم الاطباء). زن محبوب . زنی که به او عشق ورزند : معشوقه خراباتی و مطرب بایدتا نیم ش
