معسرلغتنامه دهخدامعسر. [ م ِ س َ ] (ع ص ) مرد تنگ گیر غریم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردی که برغریم تنگ گیرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معسرلغتنامه دهخدامعسر. [ م ُ س ِ ] (ع ص ) درویش . (دهار).درویش تنگدست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دست تنگ . آنکه در تنگی است . آنکه در سختی است . مقابل موسر. (یا
ماصرلغتنامه دهخداماصر. [ ص ِ ] (ع ص ) ناقه ای که شیر او کم کم و به درنگ برآید. ج ، مصار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناقة و شاة ماصر، شتر و گوسپندی که شیر ازپستان آن کم کم و به د
مآثرلغتنامه دهخدامآثر. [ م َ ث ِ ] (ع اِ) ج ِ مَأثَرَة و مَأثُرَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). آثار و نشانهای نیک و کارهای پسندیده . (آنندراج ) (غیاث ). نشان
مآصرلغتنامه دهخدامآصر. [ م َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ مَأصِر و مَأصَر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و عامه آن را معاصر،به عین خوانند. (منتهی الارب ). رجوع به مأصر شود.
معسرةلغتنامه دهخدامعسرة. [ م َ س َ رَ / م َ س ُ رَ ] (ع اِمص ) دشواری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معسرةلغتنامه دهخدامعسرة. [ م َ س َ رَ / م َ س ُ رَ ] (ع اِمص ) دشواری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
خالدلغتنامه دهخداخالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سیاربن عبد عوف بن معسربن بذر الغفاری . ابن کلبی گوید: او و حسان الاسلمی از سائقین شترهای پیغمبر (ص ) بوده اند. ابن شاهین و طبری نیز از
مفلس شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیچیزشدن، معسر گشتن، بینوا گشتن، تهیدست شدن، فقیر شدن ۲. ورشکست شدن، ورشکسته شدن
پرداختنکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی رداختنکننده، دستتنگ، معسر، اختلاسکننده، مختلس، تهیدست شخصمعسر، فراری ازمالیات، عقب ازاقساط، کلاهبردار، دزد