معزملغتنامه دهخدامعزم . [ م ُ ع َزْ زِ ] (ع ص ) افسونگر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عزیمت خوان و افسونگر. (غیاث )(آنندراج ). آن که عزایم نویسد. آن که عزایم
معزملغتنامه دهخدامعزم . [ م َ زَ / م َ زِ ] (ع مص ) آهنگ نمودن و دل نهادن . عزیمة. عزیم . || کوشش کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معظمدیکشنری عربی به فارسیجسم , جثه , لش , تنه , جسامت , حجم , اندازه , بصورت توده جمع کردن , انباشتن , توده , اکثريت
معظملغتنامه دهخدامعظم . [ م ُ ع َظْ ظَ ] (اِخ ) تورانشاه بن ملک صالح نجم الدین ایوب . رجوع به تورانشاه ملک المعظم و اعلام زرکلی و طبقات سلاطین اسلام شود.
معظملغتنامه دهخدامعظم . [ م ُ ظَ ] (ع ص ، اِ) بزرگ . کلان . عمده . (ناظم الاطباء). بزرگ داشته . بزرگ . عظیم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و شعرا هرچه یافته اند از صلات معظم به
معظملغتنامه دهخدامعظم . [ م ُ ع َظْ ظَ ] (اِخ ) از شاعران هندوستان و دایی جلال الدین اکبرشاه بود. وی به علت قتل همسر خود به امر اکبر شاه به سال 970 کشته شد. از اوست :درد دل را ن
مندللغتنامه دهخدامندل . [ م َ دَ ] (اِ) خط عزیمت بود که معزمان کشند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 322). دایره ای را گویند که عزایم خوانان بر گرد خود بکشند و در میان آن نشسته عزایم و
ابن الاماملغتنامه دهخداابن الامام . [ اِ نُل ْ اِ ] (اِخ ) نام معزمی که بزمان معتضد خلیفه میزیسته و بطریقه ٔ محموده با اسماء خدای جل اسمه عزائم می کرده . (ابن الندیم ).
ابوخالدلغتنامه دهخداابوخالد. [ اَ ل ِ ] (اِخ ) خراسانی . یکی از معزمین بطریقه ٔ محموده است . (ابن الندیم ).
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جعفربن غلام بن زریق . نام معزّمی بطریقه ٔ مذمومه و او معاصر ابن الندیم بوده و از زیر طشت آواز آدمی برمی آورده است . (ابن الندیم چ مص