معرسلغتنامه دهخدامعرس . [ م ِ رَ ] (ع ص ) شتربان ماهر در شتربانی که براند وقت نشاط و فرود آید وقت سستی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه ب
معرسلغتنامه دهخدامعرس . [ م ُ رَ ] (ع اِ) مُعَرَّس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول مُعَرَّس شود.
معرسلغتنامه دهخدامعرس . [ م ُ ع َرْ رَ ] (اِخ ) مسجد ذی الحلیقه را گویند که در شش میلی مدینه واقع است و آبشخور اهل مدینه می باشد و حضرت رسول نیز بدین مکان آمدوشد داشت . (از معجم
معرسلغتنامه دهخدامعرس . [ م ُ ع َرْ رَ ] (ع اِ) فرودآمدنگاه در آخر شب . مُعرَس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مکانی که مسافران جهت استراحت در آخر
معرسلغتنامه دهخدامعرس . [ م ُ ع َرْ رِ ] (ع ص ) فروشنده ٔ عَرس که شتربچه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مسافر و آنکه در آخر شب فرود آید.
مارسلغتنامه دهخدامارس . (اِ) نام ماه سوم فرانسوی ، میان فوریه و آوریل ، و اول آن مطابق است تقریباً با شانزدهم اسفندماه جلالی و بیست و یکم مارس تقریباً مطابق با اول فروردین ماه ج
مارسلغتنامه دهخدامارس . (اِخ ) بنابر افسانه های قدیم پسر ژوپیتر و ژونو و رب النوع جنگ و خشم بوده است . رومیان او را پدر رمولوس می پنداشتند. (از اعلام تمدن قدیم فوستل دوکلانژ). ب
مدرسةدیکشنری عربی به فارسیمدرسه , اموزشگاه , مکتب , دبستان , دبيرستان , تحصيل در مدرسه , تدريس درمدرسه , مکتب علمي يا فلسفي , دسته , جماعت همفکر , جماعت , گروه , دسته ماهي , گروه پرندگان
بیچهلغتنامه دهخدابیچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) دیواری است که مابین دو دیوار خانه ٔ سرمایی نهند و بنهایت نرسانند و سقف سازند تا آن خانه گرم تر شود و بفارسی بیچه گویند و بعربی عَرس خو
جاکشلغتنامه دهخداجاکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه مردان را بازنان آشنائی دهد. قرطبان . قلتبان . قرنان . کشخان . دیوث . قرمساق . لحاف کش . بقچه کش . ماست کش . زن بمزد. بچشم خ
طوالةلغتنامه دهخداطوالة. [ طُ ل َ ] (اِخ ) موضعی است . || چاهی است . (منتهی الارب ). موضعی است ببرقان و درآن چاهی است . قال ثعلب فی قول الحطیئة : و فی کل ممسی لیلة و معرس خیال یو
عجاهنلغتنامه دهخداعجاهن . [ ع ُ هَِ ] (ع اِ) خارپشت . || (ص ) آنکه نسب وی صریح نباشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دوست نوشاه (تازه داماد) تا که با زن خود خلوت نکرده باشد. (
عرسلغتنامه دهخداعرس . [ ع َ ] (ع اِ) ستونی است در میان خیمه . (منتهی الارب ). عمودی است در وسط «فسطاط». (از اقرب الموارد). || رسن . (منتهی الارب ). حبل . (اقرب الموارد). || شتر