معربلغتنامه دهخدامعرب . [م ُ ع َرْ رَ ] (ع ص ) از عجمی به عربی آورده شده و این نوعی از لغت است که در اصل عجمی باشد و عرب در آن تصرف کرده از جنس کلام خود ساخته باشند. (غیاث ) (آنندراج ). تازیگانیده شده یعنی لفظ عجمی را به عربی آوردن و در آن تصرف کرده از جنس کلام عرب گردانیدن . (ناظم الاطباء).
معربلغتنامه دهخدامعرب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) اسبی که اصیل باشد و مؤنث آن مُعرِبَة است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اسب تازی گرامی نژاد. (ناظم الاطباء). || خداوند اسبان تازی گرامی نژاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) مردم و گویند: مابها معرب ؛ ای احد.
معربلغتنامه دهخدامعرب . [ م ُ رَ ] (ع ص ) واضح کرده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اعراب داده شده و اعراب حرکات حروف را گویند. (غیاث ) (آنندراج ). اعراب داده شده . (ناظم الاطباء).کلمه ای که حرکات حروف آن ضبط شده باشد : ز خون دلها خطی ن
معربفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ مبنی] (ادبی) در صرفونحو عربی، ویژگی کلمهای که قبول اعراب کند؛ اسمی که حرکت آخر آن بهواسطۀ نقش دستوری تغییر کند.۲. [قدیمی] واضح؛ آشکار.
معربفرهنگ فارسی عمیدلغتی که از زبان دیگر وارد زبان عربی شده و تغییراتی مطابق آن زبان پیدا کرده؛ عربیشده.
محربلغتنامه دهخدامحرب . [ م ِ رَ ] (ع ص ) محراب . مرد بسیار جنگ آور و دلیر. (منتهی الارب ). حرب دوست . (مهذب الاسماء) : آنک شجاع و محرب بود دست به سلاح برد و با دیو و پری کارزار کرد. (سندبادنامه ص 320).
محربلغتنامه دهخدامحرب . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ) به خشم آورنده . اغواکننده . محرک . (ناظم الاطباء). برآغالنده . (از منتهی الارب ). || تیزکننده ٔ سنان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
محربلغتنامه دهخدامحرب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) آنکه دلالت میکند کسی را بر تاراج مال دشمن . (ناظم الاطباء). دلالت کننده بر تاراج مال دشمن . (از منتهی الارب ). || آنکه برمی انگیزاند جنگ را. || خرمابن شکوفه آورده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
مهربلغتنامه دهخدامهرب . [ م ِ رَ ] (ع اِ) چوبی است کشاورزان راکه بدان زمین را شیارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
معربدلغتنامه دهخدامعربد. [ م ُ ع َ ب ِ ] (ع ص ) دوست آزار وقت مستی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).آنکه عربده کند. عربده گر. عربده جو. ندیم آزار در مستی . بدمست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : معربد نباشم که نیکو نباشدکه می را بود بر
معربدوارلغتنامه دهخدامعربدوار. [ م ُ ع َ ب ِدْ ] (ق مرکب ) مانند معربد. همچون عربده جویان : به یاد مصطبه برخاستی معربدواربر آتشم بنشاندی و زود بنشستی . خاقانی .و رجوع به معربد شود.
معربةلغتنامه دهخدامعربة. [ م ُ رَ ب َ ] (ع ص ) مؤنث مُعرَب . ج ، مُعرَبات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معرب شود.
معربةلغتنامه دهخدامعربة. [ م ُ رِ ب َ ] (ع ص ) مؤنث مُعرِب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خیل معربة؛ اسبهای تازی گرامی نژاد. (ناظم الاطباء). و رجوع به معرب شود.
معربةلغتنامه دهخدامعربة. [م ُ ع َرْ رَ ب َ ] (ع ص ) مؤنث مُعَرَّب . ج ، مُعَرَّبات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معرب شود.
شاهبورلغتنامه دهخداشاهبور. [ هََ ] (معرب ، اِ) سابور. معرب شاهپور. (از معرب جوالیقی 194). و نیز رجوع به شابور، شاپور و شاهپور شود.
معربدلغتنامه دهخدامعربد. [ م ُ ع َ ب ِ ] (ع ص ) دوست آزار وقت مستی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).آنکه عربده کند. عربده گر. عربده جو. ندیم آزار در مستی . بدمست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : معربد نباشم که نیکو نباشدکه می را بود بر
معربدوارلغتنامه دهخدامعربدوار. [ م ُ ع َ ب ِدْ ] (ق مرکب ) مانند معربد. همچون عربده جویان : به یاد مصطبه برخاستی معربدواربر آتشم بنشاندی و زود بنشستی . خاقانی .و رجوع به معربد شود.
معربةلغتنامه دهخدامعربة. [ م ُ رَ ب َ ] (ع ص ) مؤنث مُعرَب . ج ، مُعرَبات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معرب شود.
معربةلغتنامه دهخدامعربة. [ م ُ رِ ب َ ] (ع ص ) مؤنث مُعرِب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خیل معربة؛ اسبهای تازی گرامی نژاد. (ناظم الاطباء). و رجوع به معرب شود.
معربةلغتنامه دهخدامعربة. [م ُ ع َرْ رَ ب َ ] (ع ص ) مؤنث مُعَرَّب . ج ، مُعَرَّبات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معرب شود.