معجرلغتنامه دهخدامعجر. [ م ِ ج َ ] (ع اِ) بر سر افکندنی زنان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مقنعه . (غیاث ). مقنع و روپوش زنان و با لفظ بستن و در سر کشیدن و بر سر گرفتن به
معجرلغتنامه دهخدامعجر. [ م ُ ع َج ْج َ ] (ع ص ) عمامه بر سر نهاده . (از اقرب الموارد). آن که عمامه بر سر نهد. || یکی از اشکال خطوط اسلامی . و رجوع به پیدایش خط و خطاطان ص 88 شود
مآجرلغتنامه دهخدامآجر. [ م َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ مَأجَر. مکانهای اجاره ای . (فرهنگ فارسی معین ) : و بعضی گفته اند که آن همچنان است که ما را مباح کرده اند از مناکح و مآجر در حال غی
معجردلغتنامه دهخدامعجرد. [ م ُ ع َ رَ / م ُ ع َ رِ ] (ع ص ) برهنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معجرملغتنامه دهخدامعجرم . [ م ُ ع َ رَ ] (ع ص ) شاخ بسیارگره . || گره دار از هر چیزی . || (اِ) کوهان شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معجریلغتنامه دهخدامعجری . [ م ِ ج َ ] (حامص ) معجر بودن . خاصیت معجر داشتن . همچون معجر بودن که سر برهنه را پوشاند : عیسی خرد را کند تابش ماه دایگی مریم عور را کند برگ درخت معجری
معجریلغتنامه دهخدامعجری . [ م ِ ج َ ] (حامص ) معجر بودن . خاصیت معجر داشتن . همچون معجر بودن که سر برهنه را پوشاند : عیسی خرد را کند تابش ماه دایگی مریم عور را کند برگ درخت معجری
معجردلغتنامه دهخدامعجرد. [ م ُ ع َ رَ / م ُ ع َ رِ ] (ع ص ) برهنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معجرملغتنامه دهخدامعجرم . [ م ُ ع َ رَ ] (ع ص ) شاخ بسیارگره . || گره دار از هر چیزی . || (اِ) کوهان شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
خمارلغتنامه دهخداخمار. [ خ ِ ] (ع اِ) معجر زنان . مقنعه . چادر نماز. (از ناظم الاطباء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). روپاک . چارقد. نصیف . چانه بند. یاشماق . (یادداشت بخط مؤلف ). س