معتکف شدنفرهنگ مترادف و متضادگوشهگیر شدن، عزلت گزیدن، به عزلت نشستن، زاویهنشین شدن، مقیم شدن، عاکف شدن، گوشهنشین شدن
خستو شدنلغتنامه دهخداخستو شدن . [ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) معترف شدن . اقرار کردن . اذعان کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : بزرگان دانا بیکسو شدندبنادانی خویش خستو شدند. فردوسی .همه حکما
معترفلغتنامه دهخدامعترف . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) مرد مقر به گناه خود. (آنندراج ). آن که اعتراف می کند و اقرار می نماید نادانی و گناه خویش را. (ناظم الاطباء). || اقرارکننده . (غیاث
اعتراف کردنلغتنامه دهخدااعتراف کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اقرار کردن . مقر شدن . معترف شدن . اذعان کردن . تصدیق کردن : هنر فائق آن که دشمن آنرا اعتراف کند. (مرزبان نامه ). گفت
جریحلغتنامه دهخداجریح . [ ] (اِخ ) راهبی است که پیش از خاتم انبیاء (ص ) و پس از رفع مسیحا در میان بنی اسرائیل به زنا متهم شد و تکلم کردن طفل زن زانیه باعث معترف شدن بنی اسرائیل